مقاله زیربه قلم دوست دانشورم محمد حسن علی پور در ویژه نامه "ادب و هنر" روزنامه اطلاعات(1/5/92) چاپ شده است
با درود
م.ف.ب
-------------------------------------------------
داستان تنهایی
محمدحسن علیپور
شاید بتوان گفت تنهایی داستان غریب و البته تراژیک زندگی بشر است. هم در
گذشته و دور از زندگی مدرن و هم در نزدیک و در زندگی مدرن امروز. داستان
تنهایی انسان پایانی ندارد. هر زندگیای داستان خود را از تنهایی دارد.
انسان هم به تنهایی خود پناه می برد، وقتی که از همه می گریزد و هم از
تنهایی میگریزد، وقتی که به کسی یا همه پناه میبرد. تنهایی هم انتخاب
انسان است و هم نیست. و شاید به همین دلیل است که طی دو قرن اخیر
فیلسوفان اگزیستانسیالیستی، وجود و تنهایی انسان را در مرکز فکر و اندیشه
خود قرار دادهاند، و شاید به همین دلیل است که در کمتر رمان یا داستانی
که سر در واقعیت و یا تخیل انسانی داشته باشد، همه داستان یا فصلی از آن
و یا دیالوگی و حتی جملهای و یا کلمهای از خواننده را با معنای تنهایی
انسان درگیر نکند. گاهی با مفهوم شعری، گاهی با مفهوم فلسفی، گاهی با
مفهوم دینی، گاهی با مفهوم روانشناختی و ...
واسیلی شوکشین نویسنده روس که بازیگر و کارگردان بود، در داستان کوتاه
«تنهایی»، از تنهایی زن و مردی پیر که با دو دنیای متفاوت سالهای عمر
خود را در کنار هم گذراندهاند، این گونه تصویری ارائه میکند: «زیر سقف
این خانه بزرگ آفتابی چیزهای زیادی اتفاق افتاده بود. زمانی لبریز از
قهقهه شادی بچهها بود و بعد شاهد پایکوبی و جشن و سرور عروسی آنها؛ و
وقتی هم بچهها رفتند، همدم تنهایی آنها شد». مارفا زن داستان شوکشین که
همه عمر به فکر پس انداز پول بوده است، در تمام عمر با ساز «بالالایکای»
آنتیپ همسرش و البته مرد همین داستان سر جنگ داشت. با این که دو شخصیت
داستان در یک تصویر بیرونی از زندگی مشترک، تنها شدهاند، اما هر کدام
بر پایه نگرشها و باورها و چیزهایی که در زندگی دوست دارند و یا به آن
عشق میورزند تجربههایی از تنهایی خود دارند. مرد همیشه عاشق ساز
«بالالایکای» خود بوده و هیچ گاه آن را از خود دور نمیکرد، اگر چه به
خاطر حضور مارفا و اسرار او به کار بیشتر، کمتر فرصت نواختن پیدا میکرده
است.
شوکشین در بیان چیزی که آنتیپ پیرمرد داستان در زندگی دوست دارد و به آن
عشق میورزد مینویسد: «علاقه شديد آنيتپ، عشق عميق و آرام او به زندگي،
بالالايكايش بود. پالاندوز ميتوانست ساعتها با سري كج به شيوه
نوازندگان بالالايكا بنوازد. درست معلوم نبود كه آيا ساز چيز عزيز و
ارزشمندي كه او مدتها پيش فراموشش كرده بود به او ميداد يا او بود كه
تخيلات شتابزده و پيرانه سر خود را در پردههاي آن ميريخت. اگر به خاطر
مراقبت مارفا نبود، او ميتوانست تمام روز بنشيند و ساز بزند. در حقيقت،
مارفا ميخواست كه او روز و شب كار كند؛ چون خيلي به پول علاقه داشت و
حساب دهشاهي را هم ميكرد. مارفا در تمام عمر با بالالايكاي آنيتپ سر
جنگ داشت. حتي يك بار عصبانيت او تا آنجا رسيد كه بالالايكاي منفور را
در آتش انداخت. و آنيتپ مانند شبحي رنگباخته شده ايستاد و سوختن آن را
تماشا كرد. ساز بلافاصله مانند يك نوار نازك از پوسته درخت نوغان آتش
گرفت و در هم پيچيده شد، چند بار صدايي شبيه ناله از آن برخاست و سرانجام
با پاره شدن سيمهايش و سر دادن آخرين ناله مختصرانه مُرد ...».
در دیالوگی از داستان که ناسازگاری مارفا با نواختن پیرمرد کمتر شده و به
هم نزدیکتر شدهاند، پیرمرد میگوید: «ما میتونستیم زندگی خوبی داشته
باشیم. من و تو! میتونستیم با هم رفیق باشیم. ولی تو همیشه نگران پول
بودی. بهت بر نخوره...»
و مارفا، زن داستان شوکشین پاسخی میدهد که ناشی از نگرانی از زندگی بوده
و همین هم به دور شدن از هم و تنهایی آنها افزوده است. او میگوید: «من
نگران پول داشتن نبودم، نگران نداشتنش بودم. نداری بود که مرا نگران
میکرد. ما هیچ وقت آه در بساط نداشتیم». وضعی که ترسیمی از زندگی همراه
با رنج انسان است. رنجی که انسان را از خود و آرزوهایش دور میکند و
البته شاید هم رنجی نیست که انسان را به خود رجوع دهد و ترسیمی از معنای
زندگی و عشق را برای او بیان کند. معنایی که رنج انسان را کاهش دهد و به
آرامش او اندکی کمک کند.
پاسخ آنتیپ به مارفا بیانی از وجهی زندگی است که میتواند، اگر چه شاید،
یافتن راهی باشد برای روزنهای از معناداری و یا آرامش درونی.
میگوید:«می تونستیم به حد کافی داشته باشیم و این یه حقیقته – نمی خوایم
غصشو بخوریم و در بارهاش حرف بزنیم. چه آهنگی دلت میخواد بشنوی مادمازل
فرو؟!» و نقطه آغازی است برای کم شدن فاصله و تنهایی فیزیکی بین آن دو.
دو نفری که به قول آنتیپ،«من و تو زیاد در این دنیا نمیمونیم».
تصویری که «شوکشین» از تنهایی در این داستان ارائه می کند با آنچه که
«لوهوسون» نویسنده چینی در داستان «یادداشتهای یک دیوانه» در کتاب
تنهایی که دکتر مجید مددی آن را گردآوری و ترجمه کرده ارائه میکند
متفاوت است. چرا که لوهوسون با ظرافت تصویری از زندگی فردی دچار بیماری
روانی را در جامعهای دچار خفقان بیان میکند. تعبیری که در دیالوگی از
داستان آمده است؛ «به برادرم بگویید که من حالت خفقان دارم». جامعهای که
از نظر فرد بیمار در ذهنیت اطرافیان و اذهان جامعه جایی ندارد، اگر چه از
نظر فیزیکی به او نزدیک هستند. از نظر برادر بیمار، سگ چائو و چائو و
مردم کوچه و بازار و دوستانی که به خانه آنها میآیند و دکتر «هو» که
برای معالجه او آمده است و برادر بزرگتر او که شخصیتهای مختلف داستان
هستند، همه نقشه قتل او و خوردنش را در ذهن میپرورند. ترسیمی از تنهایی
از بعد روانشناختی و سبکی خاص از زندگی که زوایای بسته و وهم آلود زندگی
را مینمایاند. در حالی که همه هستند و ازدحامی از مردم در جامعه، محله و
خانه خود، اما گریز از همه و پناه بردن به خود که در داستان «یادداشتهای
یک دیوانه» به نوعی بیماری و جنون تبدیل شده و انسانی را از تنهایی خود
هم عبور میدهد! زندگی رازآلود در چنین جوامعی که پیامد تحمیل سبکی از
زندگی است، در ذهنیت برادر بیمار ترسیم میشود. از زبان شخصیت بیمار
داستان گفته میشود:« من با شیوه کار آنها آشنایی دارم. نه مایلند
آشکارا کسی را بکشند و نه جرات این کار را دارند، چون از عاقبت آن
میترسند. به جای آن، با هم متحد میشوند، همه جا دام میگسترند تا
وادارم کنند که خودکشی کنم».
برادر آدم خوار، همسایه آدم خوار، هم محلی آدم خوار و در نهایت جامعه آدم
خوار! در پس ذهنی که همه راهها به روی آن بسته است و رهایی خود را از
زبان نویسنده با بیان این درد عمیق اجتماعی آشکار میکند.
در داستان لوهوسون ریشههای اجتماعی ذهنیت برادر بیمار را میتوان
یافت:«با این که آدم بدی نیستم، ولی این طور به نظر میرسد از وقتی که
احساسات آقای «کو» را با رسیدگی به حسابهایش جریحهدار کردم، در معرض
خطر قرار گرفتهام. آنها وقتی از دست کسی عصبانی ميشوند انگ شرارت و
بدی به او میزنند. درست به خاطرم هست وقتی برادر بزرگم روش انشاء نوشتن
را به من ميآموخت، هر وقت در نوشتهام شخصی را تصویر میکردم که دارای
خصایل نیکویی بود ولی با استدلالهایم او را بد جلوه میدادم، او کارم را
تایید میکرد و نمره خوبی پای ورقهام میگذاشت. در حالی که اگر
شخصیتهای بد را میبخشیدم و آنان را در کردهشان مقصر نشان نمیدادم، بر
من نمیبخشید و با این جمله که برای «خودت خوبه» و «اصلتو نشون میده»
نوشته را دور میانداخت. بدین ترتیب چگونه میتوانم افکار پوشیده و
اسرارآمیز آنها را، به خصوص وقتی که حاضرند آدم بخورند، حدس بزنم؟»
و از زبان شخصیت داستانش با بیان افسانههای تاریخی به گذشته باز میگردد
و به جز رفتارهای امروزی هم نوعان، ریشه یابی تاریخی را برای شناخت وهم
وترس و فرو رفتن در خود و فرار از جامعهای با ویژگیهایی که ارائه
میکند و او را احاطه و در واقع محصور کرده است مورد توجه قرار میدهد:«
من تازه فهمیدهام در جایی زندگی میکنم که در آن جا برای مدت چهار هزار
سال از گوشت انسان تغذیه کردهاند و برادرم تازه نانآور و بزرگ خانه شده
بود که خواهرم مرد و او بایستی قطعاً از گوشت او در تهیه غذای ما استفاده
کرده باشد و ما هم ندانسته آن را خورده باشيم. احتمال دارد که من هم
ندانسته چند تکه از گوشت خواهرم را خورده باشم و اکنون نوبت من است....
چگونه مردی مانند من، پس از گذشت چهار هزار سال آدمخواری هنوز میتواند
امیدوار باشد که با انسانهای واقعی روبهرو شود؟ شاید هنوز کودکانی
باشند که آدم نخوردهاند؟ آنها را نجات دهیم...».
میتوان گفت یادداشتهای یک دیوانه پرسشی است در باره فردانیت انسان و
تنهایی او و البته بیان این معنا که چگونه میتواند دریافت درستی از
تنهایی خود داشته باشد؟ و چگونه میتواند در جامعهای که با فضای ذهنی
آنها فاصله دارد، تنهایی معنایی و گونهای اضطراب درونی و فکریاش را کم
کند؟ آیا باید در فضای ذهنی آنها درآمیزد و یکی شود یا این که راه خود را
برود؟ جامعهای با ترسیمی از گزارههایی که تا چه اندازه در تنهایی انسان
سهیم هستند و تا چه اندازه او را برای رهایی از این تنها بودن کمک خواهد
کرد؟
کتاب «تنهایی» که مجموعه داستانهایی کوتاه از برتراند راسل، فرانتس
كافكا، ولاديمير كارولنكو، واسيلي شوكشين، فِرِد اركهارت و لوهوسون است،
توسط نشر پایان چاپ و منتشر شده است.
www.alipour-m.blogfa.com
--
محمود فاضلی بیرجندی
--
اين نامه به دنبال عضو يت شمادرگروه كتابهاي رايگان فارسي ارسال شده است.
وبلاگ ما:
http://persianbooks2.blogspot.com
آدرس ارسال نامه:
persianebooks@googlegroups.com
برای قطع اشتراك :
persianebooks+unsubscribe@googlegroups.com
مطالب وكتابهاي مروج خشونت وتجزیه طلبی و تروریسم ،ضد دولتي وضدديني و کتب قابل خرید دربازاررسمی ایران و کتب چاپ خارج(مشمول کپی رایت) براي اين گروه ارسال نخواهد شد.
لطفا موقع ارسال نامه به گروه حتما این موارد را درنظر بگیرید و لطفا موضوع نامه را نيزبه طور كامل ذكر كنيد
و از نوشتن به رسم الخط فینگلیش پرهیز کنید.
http://groups.google.com/group/persianebooks?hl=en
برای کمک به ارتقاء فرهنگ کتابخوانی، نامه های گروه را براي دوستان كتابخوان خود بفرستیدواز آنها بخواهید که در گروه عضو شوند.
خبر خوان وبلاگ:
http://feeds.feedburner.com/ketabxaneh
آدرس گزیده مطالب جالب ديگر تارنماها:
http://persianbooks-harfha.blogspot.com
برای یافتن شرایط عمومی وپرسش و پاسخ ها از این آدرس استفاده کنید:
http://book-faqs.blogspot.com
---
شما به این دلیل این پیام را دریافت کردهاید که در گروه Google Groups "کتاب های رایگان پارسی" مشترک شدهاید.
برای لغو اشتراک در این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به persianebooks و unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
جهت پست کردن مطلب به این گروه، ایمیلی به persianebooks@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/persianebooks دیدن کنید.
برای گزینههای بیشتر، از https://groups.google.com/groups/opt_out دیدن کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر