---------- Forwarded message ----------
From:
From:
- یاد دو خائن: دکتر هوشنگ دامغانی، پرویز نیکخواه
دکتر هوشنگ دامغانی عضو گروهی مائوئیستی بود که به رسم مائوئیست های دهه ی 1340 همت انقلابی خود را بر کار در روستاهای ایران گمارده بود چرا که معتقد بود با اصلاحات ارضی شاه مسئله ی دهقانی هم چنان حل ناشده مانده و ایران هنوز جامعه یی نیمه مستعمره- نیمه فئودال است. گروه چندی پس از فعالیت در روستاها بازداشت شد و هوشنگ دامغانی که از اعضا...ی مهم گروه بود چند سالی را در زندان به سر برد. اما پس از مدتی در میان بهت و حیرت همگان، شش ماه مانده به پایان محکومیت اش، درخواست مصاحبه ی تلویزیونی کرد تا حقایقی را فاش کند. طبعا وقتی به تلویزیون آمد (من جریان ماوقع از رادیو دنبال می کردم چون تلویزیون نداشتیم) پته ی رفقایش را روی آب ریخت، همه را به فحش کشید، طبق معمول آن روزها از پیشرفت های رژیم گفت و حرف های دیگری زد و رفت. پس از مدتی با درگرفتن مبارزه ی مسلحانه در بهمن 1349 ماجرای هوشنگ دامغانی از یادها رفت.
گمانم تابستان 1373 داشت به آخر می رسید که من و نسترن از طریق دوستی به مجلس «بحث و نقد» کتاب «آن دنیای دیگر» آذر نفیسی دعوت شدیم. مجلس در منزل سیما کوبان، پایین های خیابان حافظ، برگزار می شد و بعدا معلوم شد که این دوست ما هم قرار است در جلسه صحبت کند. مجلس بحث و بررسی کتاب «آن دنیای دیگر» (کتابی درباره ی کار و زندگی ولادیمیر ناباکوف، یا به قول خود نفیسی «نباکف») از آن سنخ مجلس های یخ و خنک و بی مزه ی مشتی روشنفکر پر مدعای جهان سومی بود که نقدکنندگانش اغلب کتاب را نخوانده بودند، عده یی به قول خودشان فقط «تورقی» کرده بودند و در این میان عده یی تماشاچی هم گاه به طرفداری از این و گاه به هواداری از آن چیزکی می پراندند. نویسنده ی کتاب هم از همان اول کار (ظاهرا به دلیل شناختی که از این جماعت داشت) شمشیر را از رو بسته بود و حاضر بود جانش را بدهد ولی از کلمه به کلمه ی وجیزه اش دفاع کند. پیش سدّ دفاعی او، سنگرهای استالینگراد در حکم کشک بود. سرانجام هم یک جا درآمد و گفت: «آقایون، هیچ کدام کتاب مرا نفهمیده اید». باری از دانشمندان حاضر در مجلس جز خود آذر نفیسی، این ها به یادم مانده اند: فرخ امیرفریار، که گرداننده ی معرکه بود؛ دکتر سعید ارباب شیرانی، که با لهجه ی غلیظ اصفهانی تمجمج کنان چیزهایی می گفت که هیچ چیزی دستگیر آدم نمی شد؛ دکتر امید روحانی؛ هوشنگ گلشیری؛ فرزانه طاهری، که یکی دو سال پیش «درس هایی درباره ادبیات روس»ِ ناباکوف را ترجمه کرده بود ولی یادم نیست در این مجلس چیزی گفته باشد؛ دکتر محمدعلی حق شناس و همسر ایرلندی اش، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی؛ و دکتر سید جواد طباطبایی، که گاه به حمایت از نفیسی با بداخمی خُرنشی می کرد ولی مقام خود را اجلّ از آن می دانست که حضار را از دریای معرفت ادبی خود بهره مند سازد. در میان جمعیت «آقا»يی هم بود که گاه در میان سخنان این و آن تکه هایی می پراند که از قضا از افاضاتِ آن دانشمندان مکرّم دندان گیرتر و شنیدنی تر بود. یک بار گفت: «ای بابا! همه ی ما یک پا آیت الله ... در درون خود داریم»، که من حرف اش را مرغوب یافتم و تاییدش کردم. مجلس بی سروته غریبی بود که همه چنان استاد بودند که کم و بیش بی نشانه گیری شلیک می کردند. دیگر ریش این مجلس شریف درآمده بود که ما برخاستیم. باید جایی می رفتیم و همین بهانه ما را از شرّ یک عده خودنمای تُنُک مایه نجات داد. از خانم کوبان تشکر کردیم و بیرون آمدیم و داشتیم خیابان حافظ را پیاده گز می کردیم که نسترن درآمد و گفت: «آهای حضرت، فهمیدی که داشتی با کی هم زبانی می کردی و دل داده بودی و قلوه می گرفتی؟». حیرت زده گفتم : «نه! مگر کی بود؟». نسترن گفت : «آن بابا، دکتر هوشنگ دامغانی بود». در یک آن، مثل برق زده ها، تاریخ 25 ساله یی یک باره به مغزم هجوم آورد. ناگهان دست نسترن را گرفتم و گفتم: «وایستا!». و بعد «می خواهم یک اعترافی بکنم»:
و برای او گفتم که" وقتی آن سال هوشنگ دامغانی به تلویزیون آمد در ضمن خیلی حرف ها، این را هم گفت که «مارکسیسم ایرانی، مارکسیسم یک عده مومن مذهبی است که به مارکسیسم به چشم یک مذهب تازه نگاه می کنند. در نظر این جماعت، کتاب های مارکسیستی علم رهایی نیستند بلکه اوراد و عزایمی پیچ در پیچ اند که عده یی آن را نخوانده در چند لایه نایلن می پیچند، در محفظه یی جای می دهند و بعد آن را در باغچه چال می کنند، مبادا که دست غیر به آن ها برسد. گهگاه این ادعیه را از خاک بیرون می کشند، غبارروبی می کنند، طی مراسم خاصی چند جمله یی از آن را تنهایی یا در جمع می خوانند تا ایمان شان مستحکم و تقویت شوند و باز آش همان و کاسه همان، این اوراق مقدس را برمی گردانند زیر خاک باغچه». به نسترن گفتم که :"آن شب که مصاحبه ی دکتر دامغانی را شنیده بودم به این خائن رفیق فروش که تظلّم به ظالم برده بود و دیکتاتوری شاه را توجیه کرده بود، تُف کردم اما ... اما این بخش از حرف های او تا همین امروز و امشب در گوش های من طنین داشته است. از آن پس هرگز به مارکسیسم به چشم آیه های مُنزَل نگاه نکردم، از هر چه جزوه و کتاب و کتابچه ی ناخوانا، ریز چاپ یا حروف ریخته، یا حروف ساییده، بیزار شدم. حتی در سراسر دوره ی زندان با همه ی نبودِ منابع هرگز به سوی «مارکسیسم جزوه یی» نرفتم و در بیرون از زندان همه ی کوششم را به کار بردم تا دیگران را از این نگاه آیه وار به مارکسیسم پرهیز دهم. همیشه گفته ام بروید اصلش را گیر بیاورید. مارکسیسم برای زندگی بهتر است، نه زندگی برای مارکسیسم. و من این هشدار و زنهارِ منفی را مدیون هوشنگ دامغانی ام.
پرویز نیکخواه هم گرایش مائوئیستی داشت و از نخستین اعضای «سازمان انقلابی (حزب توده ی ایران)» بود. او و گروهش را به اتهام واهی ارتباط با شمس آبادی، سرباز گارد محافظ شاه در کاخ مرمر و عامل ترور نافرجام شاه، و تحریک او به ترور شاه دستگیر کردند. اعضای گروه به زندان محکوم شدند و نیکخواه چند سالی را در زندان به سر برد. فیروز شیروانلو- مترجم ، نویسنده، ویراستار توانا و یکی از بنیادگذاران اصلی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»، فرهنگسرای نیاوران و خیلی از کانون های فرهنگی دیگر هم- از اعضای گروه نیکخواه بود. اما نیکخواه پس از مدتی حاضر شد مصاحبه کند، گذشته اش را به کل باطل بشمارد، از پیشرفت های رژیم شاه دم بزند و باقی قضایایی که به طور معمول در این گونه ندامت سرایی ها پیش می آید. با این همه، نیکخواه ظاهرا از ته دل باور داشت که رژیم شاه در خط پیشرفت است. یادم هست چندروز پس از آزادی درخواست کرده بود تا به زندان برود و همرزمان و رفقای سابقش را قانع کند که رژیم در خط پیشرفت است و باید کمکش کرد. دوستانش (دست کم گرسیوز برومند را یادم هست) از گفت وگو با او سر باز زده بودند. او خائنی بود که با رژیم کودتا و دیکتاتوری شاه همکاری کرده بود. در نگاهی که نیکخواه به دنیا و مافیها داشت، پیشرفت بالاتر از هر چیزی بود. مهم نبود که شاه پس از اصلاحات ارضی و ظاهرا به اتکای «دهقانان آزاد شده»، بساطِ یکی از خشن ترین استبدادهای فردی را گسترده بود، دیّارالبشری از وحشت ساواک جرئت نُطُق کشیدن نداشت. بساط شکنجه و آزار (حتی شکنجه مخالفان بی آزار) به راه بود، ملی و چپ را تا می توانستند می کشتند و فراری می دادند و سر به نیست می کردند، و در عوض خیلی راحت راه را باز می گذاشتند تا حسینیه ارشاد با هزار سلام وصلوات افتتاح شود چرا که در حال و هوای جنگ سرد تحکیم و تقویت مذهب از ارکان اصلی مبارزه با کمونیسم بود. از نظر نیکخواه مهم پیشرفت بود- به هر قیمتی. ما مشتی برّه بودیم و شاه راعی.
اما نیکخواه در آن چه می اندیشید استوار بود. شاید افکار مزخرف و احمقانه یی داشت ولی موجود ذلیلی نبود که از سرِ فرصت طلبی و بریدگی به درگاه شاه رو آورده باشد. یک بار در مقاله یی نوشت: «دشمن حقیر، انسان را حقیر می کند». گمان نمی کنم کسی انکار کند که ما در همین سال ها در محاصره یک اقیانوس دشمن حقیر بوده ایم. و زنگ این حرف نیکخواه تا همین امروز در گوشم مانده است.
در همان روزهای اول پس از 22 بهمن 1357، پرویز نیکخواه را گرفتند. و ظاهرا به گمان آن که مقاله یی که در روزنامه اطلاعات در سال 1356 به اسم رشیدی مطلق درآمد نوشته اوست. چند روز بعد نیکخواه را در یک از دادگاه های سردستی دیوان بلخ وار آن روزها محاکمه کردند. مختصری از جریان این «محاکمه» به روزنامه ها درز کرد. در دادگاه از او پرسیده بودند: «شما هنوز هم ماتریالیست هستی؟» گفته بود: «بله، هستم». پرسیده بودند : «یعنی به خدا اعتقاد نداری؟». گفته بود : «نه، ندارم. چون نیازی به خدا ندارم، چون خودم از عهده ی امورم بر می آیم به آقا بالا سر نیاز ندارم.». عصر روز محاکمه، پرویز نیکخواه را تیرباران کردند. یادت باشد، شجاعت پرنده ی کمیابی است که آسان به دست نمی آید.
وسط پیاده رو، دست نسترن را ول کردم. نفس راحتی کشیدم و گفتم: «حالا وقتی به خانه ی مادرت رسیدیم، اگر یک پیاله شراب به اِم تعارف کنی با کمال میل می نوشم
اکبر معصوم بیگی
اين نامه به دنبال عضو يت شمادرگروه كتابهاي رايگان فارسي ارسال شده است.
وبلاگ ما:
http://persianbooks2.blogspot.com
آدرس ارسال نامه:
persianebooks@googlegroups.com
برای قطع اشتراك :
persianebooks+unsubscribe@googlegroups.com
مطالب وكتابهاي مروج خشونت وتجزیه طلبی و تروریسم ،ضد دولتي وضدديني و کتب قابل خرید دربازاررسمی ایران و کتب چاپ خارج(مشمول کپی رایت) براي اين گروه ارسال نخواهد شد.
لطفا موقع ارسال نامه به گروه حتما این موارد را درنظر بگیرید و لطفا موضوع نامه را نيزبه طور كامل ذكر كنيد
و از نوشتن به رسم الخط فینگلیش پرهیز کنید.
http://groups.google.com/group/persianebooks?hl=en
برای کمک به ارتقاء فرهنگ کتابخوانی، نامه های گروه را براي دوستان كتابخوان خود بفرستیدواز آنها بخواهید که در گروه عضو شوند.
خبر خوان وبلاگ:
http://feeds.feedburner.com/ketabxaneh
آدرس گزیده مطالب جالب ديگر تارنماها:
http://persianbooks-harfha.blogspot.com
برای یافتن شرایط عمومی وپرسش و پاسخ ها از این آدرس استفاده کنید:
http://book-faqs.blogspot.com
---
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «کتاب های رایگان پارسی» در Google Group ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به persianebooks+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای پست به این گروه، ایمیلی به persianebooks@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/persianebooks بازدید کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر