به گروه اینترنتی جذاب و پر از اطلاعات و کتابهای جالب کتابهای رایگان فارسی خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

۱۳۹۴ خرداد ۲۵, دوشنبه

{خبرنامه کتاب های رایگان پارسی} گزارشی از نشست در باره کتاب یادداشت های علم

گزارشی از نشست در باره یادداشت های علم
پیش از ظهر دوشنبه 25 خرداد 1394 کتاب سرا میزبان این نشست بود. آقای صادق سمیعی، مدیر کتاب سرا در آغاز برنامه توضیحاتی در باره ماجرای رسیدن یادداشت ها از دست خاندان علم به این انتشاراتی دادند و عکسی از قرارداد با خاندان علم را نشان دادند که برای انتشار کتاب در ایران بسته شده است. این توضیحات گره تاریخی در باره محل نگه داری یادداشت ها در سال های پس از درگذشت علم تا زمان انتشار را هم باز کرد. در این نشست گروهی از دوستداران کتاب و تاریخ معاصر گرد آمده بودند. استادان محمد حیدری و کاوه بیات سخنانی راندند، شنیدنی و آموختنی. امید که متن کامل آن در دسترس قرار گیرد. سفیران رومانی، بلاروس و بلغارستان هم در مراسم بودند. از آن میان سفیر رومانی در تهران با فارسی روان خاطراتی از 40 سال اقامت در ایران نقل کرد. من دانش آموز هم مطالبی را گفتم. متن کامل مطالب خود را این جا می آورم. برخی از باشندگان نشست هم در صفحه های خود در فیس بوک گزارش های دیگری آورده اند که البته حاصل نگاه و کوشش ایشان است و چه بسا که خواننده را خوش تر آید. پس خبر داده باشم که این تنها گزارش از نشست امروز نیست.

ادای احترام می کنم به همه گذشتگان و به ویژه همه آنان که برای هر امری و هر شانی در این مملکت دل سوختند و قدم برداشتند. در این مورد خاص ادای احترام می کنم به بانو ملک تاج قوام، همسر امیر اسدالله علم، که اگر امروز مجموعه بسیار ارزنده ای به نام یادداشت های علم را داریم حاصل رفتار عقلانی آن بانوی بزرگوار است. رفتاری که به درد گوشه ای از تاریخ این مملکت خورده است. دکتر عالی خانی هم در مقدمه مجلد پنجم کتاب متذکر شده اند که بانو علم یاددداشت ها را برای نشر به دست ایشان سپرده و از هر اعمال نظری در کار خودداری کرده است.
اما من بنا به کاری که در بازخوانی کتاب کرده ام موضوع سخنم را به بیان گزارشی از آن چه کرده ام اختصاص می دهم تا در حد خویش گفته باشم و در جای خودم نشسته باشم.
لازم می دانم بگویم که امیر در یادداشت های سال 1347 نوشته است که از دخترم رودابه می خواهم که یادداشت ها را 50 سال بعد از مرگ من منتشر کند. بعد باز این تبصره را همان جا می گذارد که اگر رژیم سرنگون شد، ده سال پس از سرنگونی رژیم منتشرش کند.
این نظر خود علم است در باره چاپ و انتشار یادداشت ها. همین جا باید دو نکته را بگویم.
یکی این که علم می گوید اگر رژیم سقوط کرد. این حرف برای من خیلی جای تامل و درنگ دارد. چرا در ذهن علم موضوع سقوط رژیم می گشته است؟! چه چیزی، چه اطلاعی، یا اشراف بر چه وضع یا آگاهی هایی مسبب پیدایش چنین احتمالی در ذهن علم بوده است؟
دوم این که در یادداشت سوم بهمن 1354 می نویسد:
دو ساعتی تنها سوارکاری کردم. افکار پیچیده و دور و درازی می کردم. مطلبی که مرا تحت تاثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب با عبدالمجید مجیدی رییس سازمان برنامه و بودجه داشتم. به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن آن در گذشته سخن می گفت که بی نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بیانجامد.
این اشاره به این که اوضاع باید به انقلاب بیانجامد در بهمن سال 1354 است. آن سابقه که در ذهن علم بوده از احتمال فروپاشیدن رژیم مربوط به سال 1347 است. این دو نکته را خواستم یادآور حاضران محترم بشوم که در ذهن من به معنای فلسفی کلام، به صورت «مساله» مانده است.
اما برگردم به کار خودم در یادداشت ها. یادداشت های علم به صورت دفتر به دفتر در فاصله سال های 1372 تا 1386 در خارج منتشر شد و بعد از انتشار هر مجلد در خارج، انتشارات کتاب سرا در ایران هم بنا به قراردادی که با خانم علم داشته عین همان را در ایران منتشر کرد. وقتی هفت مجلد منتشر شد و همه نسخه ها در عالم کتاب ایران تمام شد و همچنان تقاضای کتاب در میان بود انتشارات کتاب سرا آهنگ چاپ و نشر دوباره آن را کرد. اما جناب آقای سمیعی پیش از انتشار دوباره کتاب، امر تهیه فهارس و بازنگری در کتاب را به من محول کردند. من در موقع مطالعه کتاب متوجه وجود کاستی هایی شدم که باید برطرف می شد. یعنی مثلا در کتاب اسناد زیادی جا به جا آورده شده. سخن از اسنادی به میان آمده که خود آن اسناد در کتاب نیست. من این جاهای اسناد را مرتب کردم. اسنادی را که نبوده در پانویس توضیح دادم که از اصل در کتاب نیامده.
جز این در یادداشت ها به کرات شعرهای عامیانه، ضرب المثل ها، احادیث اسلامی، و آیه های قرآن آورده شده. علم که در مکتب خانه ها و در سنت قدیم نیز درس خوانده بود سواد قدیمه خوبی داشته و در هر جا که لازم می آمده بر حسب حال شعری، ضرب المثلی یا آیه ای نقل می کرده. من همه این ها را در پانویس ها به صورت درست بازنوشتم و معنای آن را با رجوع به منابع درج کردم. شعرهای عامیانه که گوینده اش نامعلوم است. از بقیه شعرها تا ممکن بود، نام سراینده آن را آوردم. صورت درست ضرب المثل های عربی، انگلیسی، فرانسوی و حتی فارسی را در پانویس درج کردم و معنای آن را هم آوردم. غلط هایی هم در متن کتاب بود که بعضی غلط ماشین نویسی بود و برطرف شد. بعضی دیگر غلط هایی بود که به احتمال غالب در اصل دست نوشته امیر بوده. مثل این که علم می نویسد: آوازه خوان معروف. من در پانویس نوشتم: آوازخوان معروف. اما به متن اصلا دست نزده ام. هر چه در چاپ اصلی خارج کتاب بوده عین همان در این جا هم منتشر شده است.
دیگر این که در باره شخصیت ها تا ممکن بوده پانویس های کوتاهی آورده ام که هر شخص زاده کجا و چه تاریخی بوده، چه سمت هایی داشته و در چه تاریخی درگذشته است. اینها را با رجوع به کتاب های زندگی نامه ها، تقاویم تاریخ، و سایر منابع آورده ام. برای این مقصود از مشورت با استادان تاریخ و زبان عربی و ادبیات هم تا نیاز بوده کوتاهی نشده است.
دیگر تیه اعلام بود. چیزی که در پایان هر مجلد قرار داده ایم اعلام کسان است. اعلام جاها و موسسات را هم استخراج کردم. اما در نهایت قرار شد که به گنجاندن اعلام کسان بسنده شود. این ها مجموع کارهایی بوده که ما در کتاب کرده ایم و موادی بوده که به آن افزوده ایم. حالا اگر کاری که شده ارج و وزنی بایسته چنین کتاب گرانسنگی ندارد، از کم بضاعتی من است که بیش از این پای رفتن نداشته ام.
گمان کنم توضیحات در باره کارهایی که شده بس باشد. چند پاره از خاطرات شفاهی را اینک نقل می کنم که از گفت و گو با معمرین بیرجند، از دوستان و یاران صمیمی علم، گردآورده ام. امیر اسدالله علم به نوشته خودش در 13 امرداد 1356 پس از برکنار شدن از وزارت دربار، دست از یادداشت ها می شوید. در این موقع در فرانسه تحت معالجه بوده است. سپس به ایران می آید و به بیرجند می رود تا به قول خودش: حریفان دغا را کمتر ببیند. اینها که می گویم خاطرات شفاهی است و در جایی منتشر که نشده؛ حتی نقل هم نشده است. امیر در بیرجند در عمارت اکبریه اقامت می کند. روزها در باغ قدمی می زده و چنان که نقل می کنند مقید بوده که وزن خودش را هر روز اندازه بگیرد. نقل می کنند که سخت لاغر شده بود. به اصطلاح بیرجندی ها مثل نی قلیان شده بود. بازپسین روز اقامت امیر در بیرجند شبی در زمستان 1356 است که من خود آن را به یاد می آورم. ساعاتی بعد از نصف شبی تلفن خانه پدری من زنگ خورد. طبعا همه هراسان از خواب پریدند. مادرم که گوشی را برداشته بود، رنگ پریده و هراسان، پدرم را پای تلفن خواند. چه صحبت هایی شد، نمی دانم. این را دیدم که پدرم بعد از تلفن یکراست به سراغ اشکاف رفت و چراغ زنبوری را که شاید سال ها بود روشن نشده بود، در آورد و روشن کرد. در همان لحظات کسی زنگ در منزل را زد و پدرم گویی قراری دارد، چراغ به دست به دم در رفت و بدون چراغ برگشت. چراغ را به کسی داده بود. آن شب گذشت. فردا یا چند روز بعد مادرم نقل کرد که آن نصف شب حال امیر سخت وخیم شده و کسی که نصف شب تلفن زده فرماندار بوده است. فرماندار به پدرم می گوید که هواپیمایی برای انتقال امیر به تهران پرواز کرده و چون فرودگاه بیرجند امکان نشست در شب ندارد از پدرم خواسته بود چاره ای بجوید. پدرم، که مرد کاردان و با تدبیری بود، پیشنهاده بود که به سران هیات های عزاداری تلفن بزنید و بخواهید تا هر چه چراغ زنبوری دارند را بیاورند. از پادگان هم تعدادی سرباز به فرودگاه بیاورید. چراغ ها را روشن به دست سربازها بدهید و دستور دهید به ردیف در طرفین باند فرودگاه بایستند. خلبان موقع را برای نشستن پیدا خواهد کرد.
با این تدبیر بوده که هواپیمایی شبانه می آید و امیر را از بیرجند می برد. دیگر امیر به بیرجند بازنگشت. بیرجندی که آن همه دوست می داشت و همه جا در دوران اوج قدرت هم خودش را بیرجندی می خواند و به هر مناسبت تکیه کلامی یا مثلی یا شعر عامیانه ای از بیرجند را نقل می کرد.
امیر را از تهران به امریکا می برند. معالجه نتیجه نمی دهد و امیر در 25 فروردین 1357 در نیویورک در می گذرد. پیکرش را به ایران می آورند و در آرامگاه خانوادگی در جوار امام هشتم شیعیان در مشهد به خاک می سپارند.
در پایان هم خاطره دیگری بگوبم و بگذرم. فردای آن شب که امیر را به تهران بردند فرماندار بیرجند به پدرم از ملک تاج خانم قوام با اعجاب سخن گفته بود: ملک تاج خانم سخت زن با فکر و مدبری است. در طول شب که در فرودگاه بودیم پی در پی با راننده و نوکرش نوشیدنی و خوردنی گرم برای همه می فرستاد. صبح هم برای همگی صبحانه جانانه ای به فرودگاه فرستاد.
ملک تاج خانم قوام، همسر اسدالله علم، پیش از پایان نشر دوره یادداشت های علم در سال 1380 در لندن درگذشت. این سخنان با ادای احترام به ملک تاج قوام آغاز شد. در پایان هم به نقل نمونه ای از کاردانی آن زن بزرگ رسیدم. زنی که به گفته شیخ عطار نیشابوری: او را زن نتوان خواند.
با سپاس و پوزش از همه شما.



--
 محمود فاضلی بیرجندی

--
اين نامه به دنبال عضو يت شمادرگروه كتابهاي رايگان فارسي ارسال شده است.
وبلاگ ما:
http://persianbooks2.blogspot.com
آدرس ارسال نامه:
persianebooks@googlegroups.com
برای قطع اشتراك :
persianebooks+unsubscribe@googlegroups.com
 
مطالب وكتابهاي مروج خشونت وتجزیه طلبی و تروریسم ،ضد دولتي وضدديني و کتب قابل خرید دربازاررسمی ایران و کتب چاپ خارج(مشمول کپی رایت) براي اين گروه ارسال نخواهد شد.
لطفا موقع ارسال نامه به گروه حتما این موارد را درنظر بگیرید و لطفا موضوع نامه را نيزبه طور كامل ذكر كنيد
و از نوشتن به رسم الخط فینگلیش پرهیز کنید.
http://groups.google.com/group/persianebooks?hl=en
 
برای کمک به ارتقاء فرهنگ کتابخوانی، نامه های گروه را براي دوستان كتابخوان خود بفرستیدواز آنها بخواهید که در گروه عضو شوند.
خبر خوان وبلاگ:
http://feeds.feedburner.com/ketabxaneh
آدرس گزیده مطالب جالب ديگر تارنماها:
http://persianbooks-harfha.blogspot.com
برای یافتن شرایط عمومی وپرسش و پاسخ ها از این آدرس استفاده کنید:
http://book-faqs.blogspot.com
---
‏این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «کتاب های رایگان پارسی» در Google Group ثبت‌نام شده‌اید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به persianebooks+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای پست به این گروه، ایمیلی به persianebooks@googlegroups.com ارسال کنید.
از این گروه در http://groups.google.com/group/persianebooks بازدید کنید.
برای گزینه‌های بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ