یک داستان کوتاه
کلاس فلسفه
کلاس فلسفه
- بچه ها می خواهیم آزمایشی انجام دهیم ! خوب دقت کنید و به سوالاتم پاسخ دهید
استاد در ابتدا ظرف شیشه ای را جلوی میز قرار داد و پرسید : بچه ها ظرف پر است ؟
دانشجویان همگی باهم پاسخ دادند : خیر استاد ، ظرف خالی است
استاد توپهای تنیس را برداشته و داخل ظرف شیشه ای ریخت
پرسید : بچه ها اکنون ، ظرف پر شده است ؟
همگی پاسخ دادند : بله استاد ، ظرف پر شده استاستاد در دومین گام ، استاد سنگ ریزه ها را در ظرف ریخته و سنگ ریزه ها در بین توپهای تنیس قرار گرفت و دگر بار همان پرسش را کرد
- بله استاد ، اینبار هم ظرف پر است
در گام بعدی استاد ، ماسه ها را در داخل ظرف ریخت. دانه های ماسه در بین فضاهای خالی قرار گرفته و پرسش استاد ، تکرار شد. دانشجویان عزیز ، آیا ظرف پر شده است ؟
- بله استاد
همگی پاسخ دادند : بله استاد ، ظرف پر شده استاستاد در دومین گام ، استاد سنگ ریزه ها را در ظرف ریخته و سنگ ریزه ها در بین توپهای تنیس قرار گرفت و دگر بار همان پرسش را کرد
- بله استاد ، اینبار هم ظرف پر است
در گام بعدی استاد ، ماسه ها را در داخل ظرف ریخت. دانه های ماسه در بین فضاهای خالی قرار گرفته و پرسش استاد ، تکرار شد. دانشجویان عزیز ، آیا ظرف پر شده است ؟
- بله استاد
در گام بعدی ، استاد شن را داخل ظرف ریخته و شن روان جاهای خالی ظرف را پر کرد و همان پرسش و همان پاسخ شنیده شد
در انتها ، استاد دو لیوان چای را داخل ظرف ریخته و چای در بین اجزای موجود در ظرف قرار گرفت. و باردیگر همان سوال و همان پاسخ ، اما از درون پاسخ دانشجویان ، سوالی نجوا می کرد که چرا و چگونه و ... !؟
استاد به صورت تک تک بچه ها با لبخند نگاه کرده و ادامه می دهد
عزیزان من ، این ظرف نماد زندگی شماست. توپهای تنس که از همه بزرگتر اند ، نماد اصول و ارزشهای اساسی شما مانند خدا و ایمان و خانواده و اعتقادات شما هستند سنگ ریزه ها نماد دوستان آشنایان ، کار و درآمد شما بوده وماسه ها نماد دیگری از اولیت های زندگی بوده و شن ها نماد کم ارزش ترین مسایل زندگی شما هستند
دوستان و عزیزان من
اگر در ظرف زندگی به ترتیب اولویت قدم برداریم و افراط و تفریط نکنیم ، همه را در زندگی خواهیم داشت. اما به عکس اگر اقدام کنیم و ظرف دل و زندگی را به عکس بچینیم دیگر جایی برای امور اساسی و اصلی نخواهیم یافت و زندگی مان به پوچی سرازیر می شود و آن شور و شادی و نتیجه لازمه را نخواهد داشت
همه دانشجویان ، با چشمهای گرد شده و لب خندان و برخی با تعجب حرف استاد را تایید می کردند که یکی از بین آنها بلند شده و بعد از کسب اجازه پرسشی بیان داشت.
استاد ، آن دو لیوان چای دیگر چه بود !؟
استاد هنگامی که داشت ظروف را از روی میز جمع می کرد ، پاسخ داد :
آن لیوان چای نماد این بود که در میان همه این حرفها و دغدغه ها ، یک فرصت کوتاه می توان یافت تا با دوستان نشسته و با هم چایی و قهوه ای نوشید
سپاس از شما
اين نامه به دنبال عضو يت شمادرگروه كتابهاي رايگان فارسي ارسال شده است.
آدرس ارسال نامه:
persianebooks@googlegroups.com
براي قطع اشتراك :
persianebooks-unsubscribe@googlegroups.com
با توجه به هماهنگي به عمل آمده با خوانندگان محترم،مطالب وكتابهاي با جهت گيري ضد دولتي وديني براي اين گروه ارسال نخواهد شد
لطفا موقع ارسال نامه به گروه حتما موضوع نامه را نيزبطور كامل ذكر كنيد
http://groups.google.com/group/persianebooks?hl=en
برای کمک به تداوم کار ما نامه های گروه را براي دوستان كتابخوان خود بفرستید
واز آنها بخواهید که در گروه عضو شوند.
وبلاگ ما:
http://persianbooks2.blogspot.com
آیینه وبلاگ
http://roumii.blogspot.com/
خبر خوان وبلاگ:
http://feeds.feedburner.com/ketabxaneh
آدرس خبرخوان مطالب جالب ديگر تارنماها:
http://feeds.feedburner.com/KetabdarsShared
براي عضويت در گروه به اين آدرس نامه دهيد:
persianebooks-subscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر