به گروه اینترنتی جذاب و پر از اطلاعات و کتابهای جالب کتابهای رایگان فارسی خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

{خبرنامه کتابهای رایگان پارسی} شماره 97، تاریخ شفاهی ایران

 
هفته‌نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 97    |    22 آذر 1391
 
تاريخ شفاهی، پژوهش و فناوری

حدود يک ماه پيش انجمن تاريخ شفاهي آمریکا(3)(OHA: Oral History Association) همایش سالانه خود در 2012 را با عنوان «بخوان، فرياد کن، بلند بگو: صدا بخشیدن با تاريخ شفاهي» در کلیولند Cleveland اوهايوOhio برگزار کرد. موضوعي که هم در برنامه های رسماً اعلام شده و هم در گفتگوهای خودمانی حاشیه همایش، مطرح شد استفاده از آخرين فناوري‏ها در تاريخ شفاهي بود. در ادامه دو گزارش از این همایش را می بینید که جف کوريگان (Jeff Corrigan) و ملاني مورس (Melanie Morse) درباره اهميت فزاينده فناوري در گردآوري و انتشار پژوهش‏هاي تاريخ شفاهي، تهیه کرده اند.

درگذشت احسان نراقی پژوهشگر و تنها ایرانی معاون یونسکو

پس از پیروزی انقلاب اسلامی گروهی احسان نراقی را به عنوان روشنفکری خودفروخته نام نهادند که به همین جرم به زندان افتاد. در اظهارات رسمی از او به عنوان یکی از اداره‏کنندگان و نظریه‏پردازان رژیم پهلوی مطرح می‌شود و کسی که گویا از واسطه‌های اتصال آمریکا به حکومت بوده است. همگان در شگفت بودند که این عامل مهم «سیا» چرا از ایران فرار نکرده است! ... به راستی احسان نراقی کیست؟ پدرش از خانواده قدیمی و روحانی نراقی کاشان بود.

نراقی در کلام سیدقاسم یاحسینی

دکتراحسان نراقی یکی از جامعه‏شناسان برجسته، صاحب نظر و بسیار مطرح روز در ایران دهه چهل و نیمه اول شمسی به شمار می‏رفت. یکی از ماندگارترین کارهای دکترنراقی دو اوایل دهه چهل شمسی، تاسیس مرکز مطالعات اجتماعی بود که انصافاً مونوگرافی‏های خوبی منتشر و «مونوگرافیست‏های» ماهری پرورش داد؛

اعلام فراخوان چهارمین نشست تخصصی تاریخ مجلس

محورهای همایش چهارمین نشست تخصصی تاریخ مجلس اعلام شد. علی ططری دبیر علمی چهارمین نشست تخصصی تاریخ مجلس در گفتگو با سایت کتابخانه مجلس از اعلام فراخوان چهارمین نشست تخصصی تاریخ مجلس خبر داد. وی گفت: به تازگی نخستین جلسه کمیته علمی همایش با حضور اعضاء کمیته علمی در گروه تاریخ دانشگاه تهران برگزار گردید و از جمله مصوبات این جلسه تنظیم دقیق محورهای همایش بود.

ويوالوگ برای تامین سرپناه برای زنان، کتاب منتشر مي کند

ويوالوگ (Vivalogue)، یک ناشر تخصصي کانادايي با انتشار تاريخ شفاهي سرگذشت زنان، به جمع آوري 20 هزار دلار برای تامین سرپناه برای زنان کمک کرد. انتشارات ويوالوگ امروز کتاب «گريس، گريت و گاستو (Grace, Grit and Gusto) زنان برجسته رويال سيتي (Royal City)» را رونمایی کرد. اين کتاب در روز 6 دسامبر همزمان با روز ملي يادبود و مبارزه با خشونت عليه زنان در وست مينيستر (Westminster) رونمایی شد.

گفت‌و‌گو با رئیس زندان قصر در دهه ۴۰

زندانی و زندانبان سابق هم‌محله‌اند. زندانی دیروز، امروز که گاهی از کوچه بالایی رد می‌شود زندانبان را می‌بیند و خوش و بشی می‌کنند. محمد بسته‌نگار اما تنها زندانی‌ای نیست که با زندانبان سابقش چاق سلامتی دارد. زندانبان ‌گاهگاه سری هم به سیدکاظم موسوی بجنوردی در دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی می‌زند و می‌نشینند با چند نفر دیگر از زندانیان قدیمی به گپ و گفت.

مسئولان امنیتی و قضائی وقت درباره پرونده‌های اوایل انقلاب شفاف سازی كنند

برخی اعمال افراطی مورد تأیید مسئولان انقلاب و امام راحل نبود/برخی شبهات پیرامون محاکمات و اعدام‌ها و یا تصرف اموال افراد، در ابتدای انقلاب به دلیل عدم تسلط شورای انقلاب به تمام اعمال و تصمیم‌گیری‌ها بود/بجاست اکنون پس از گذشت سه دهه از این اتفاقات، مسئولان امنیتی و قضائی وقت، در جلساتی با پژوهشگران وقایع به وجود آمده را برای ثبت درست در تاریخ پاسخ دهند.

گفت‌وگو با نویسندۀ کتاب «دیوارنوشته‌های زندان قصر»: بند زنان تخریب شد

۲۰ سال است در سینما کار می‌کند و عمدتاً در کسوت منشی صحنه، دستیار کارگردان و برنامه‌ریز در پروژه‌های سینمایی همکاری کرده است. می‌گوید دغدغه نوشتن دارد. مجموعه داستان کوتاه می‌نویسد و چندتایی را هم به چاپ رسانده. پشت صحنه فیلم‌ها به فراخور کارش همیشه قلم در دست دارد و می‌نویسد. نکته برمی‌دارد، حاشیه می‌نگارد و هر پروژه که تمام می‌شود کاغذهایی دارد که هر یک راوی چند خاطره تلخ و شیرین از ماجراهایی است که شاید بیننده این فیلم‌ها هیچ‌وقت روحش از آن‌ها خبردار نشود.

زندان، امنیت و ناامنی

نمی‏دانم چه کسی اولین بار مجازات زندان را ابداع کرد و مخالفین خود یا خلافکاران را به بند کشید، ولی از زندان رفتن یوسف در حکایات مذهبی و به بند کشیده شدن ضحاک در اسطوره‏های میهنی معلوم است زندان پیشینۀ چند هزار ساله دارد . اما این که این روش برای جلوگیری از گسترش مخالفت با حکومت یا مهار بزهکاری چقدر مفید بوده امری است که درهم تاریخ و هم در جامعه امروز بشری پاسخ روشنی ندارد و حکومت‏گران تا صدای آنان به گوش ناآگاهان نرسد و آنان نتوانند به جذب نیرو و گسترش اندیشه خود و در نتیجه سرنگونی حاکمان بپردازند.

کتاب خاطرات «آن 23 نفر» از كاخ صدام مي‌گويد

«آن 23 نفر» روايت در دست انتشاری از اسارت 23 رزمنده در عمليات بيت المقدس است. به اعتقاد مولف آن، همانند كتاب «پايی كه جا ماند» جايگاه خود را در ميان مخاطبان پيدا مي‌كند، زيرا در اين كتاب ماجرای بردن اسیران به كاخ صدام مطرح مي‌شود كه تاكنون بازگو نشده است.

تدوین خاطرات خلبان «عبدالحميد نجفي» به پایان می‌رسد

محمد معما در حال نگارش كتابي از زندگي و خاطرات سرتيپ خلبان عبدالحميد نجفي است. نویسنده این اثر اميدوار است نگارش آن را تا پايان امسال به اتمام برساند تا در بيست‌وششمين نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران عرضه شود.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 



 
نادر دریابان، جانباز و پژوهشگر دفاع‌مقدس که از روز 12 آبان‌ماه گذشته به دلیل شدت گرفتن درد کانال نخاعی در یکی از آسایشگاه‌های تهران بستری شده بود، ساعت 2 بامداد 20 آذر به یاران شهیدش پیوست.



خـاطـرات احمـد احمـد (۱۴)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
ازدواج «نه» دستگيرى «آرى»
شغل معلمى و حضور بين بچه‏ها، از علايق شخصى من بود. از اين رو حضور و فعاليت در عرصه‏هاى سياسى، مانعى براى حفظ اين علاقه نبود.
من در چند مدرسه به تعليم ورزش مشغول بودم و با معلمين و دانش‏آموزان زيادى ارتباط داشتم. لازم بود كه در اين مناسبات به عنوان يك فرد مسلمان و معتقد، شعائر و ظواهر اسلامى را حفظ كنم. اين امر نوعى تبليغ مثبت براى اسلام بود. در فضايى كه فسق، فجور و فساد بيشتر اركان دستگاه حاكم را فراگرفته بود، اين نحو رفتار و برخورد من، به چشم مى‏آمد. تمام اطرافيان بويژه خانمهايى كه بى حجاب بودند با آقايان برخوردهاى باز و راحت داشتند اما در مواجهه با من تا حدود زيادى رعايت ظواهر و شعائر را مى‏كردند. در اين ميان خانم معلمى در مدرسه حق‏شناس بود كه خيلى به من احترام مى‏گذاشت و خود را خيلى منطبق با آرا و نظرهاى من مى‏دانست. روزى نزد من آمد و پيشنهاد ازدواج داد. از پيشنهاد او جاخورده و تعجب كردم، زيرا در فرهنگ كشور ما چنين تقاضايى غيرمعمول بود و براى من هم تازگى داشت. با اين حال به او جواب رد ندادم و خواستم كه درباره اصل قضيه بيشتر فكر كنم. گرچه حجاب اين خانم معلم يك حجاب كامل نبود، ولى نسبت به شرايط و فضاى موجود در حد قابل قبولى بود. برخورد او هميشه با من توأم با احترام زياد بود و از وقار و متانت خاصى برخوردار بود. �! �ز اي ن رو پيشنهاد او را مشروط به سركردن چادر پذيرفتم و موضوع را با خانواده‏ام در ميان گذاشتم. مادرم كه سنتى فكر مى‏كرد و ديدگاهى قديمى نسبت به مسئله داشت به شدت مخالفت كرد. او اعتقاد داشت كه بايد عروسش را خودش انتخاب كند. عروسى كه تنها خانه دار باشد و به امور شوهرش رسيدگى كند و بچه دار شود و آنها را بزرگ كند. به اين ترتيب با مانع بزرگى مواجه شدم.
شرايط را براى آن خانم معلم تشريح كردم و گفتم كه نمى‏توانم با خانواده به خواستگارى بيايم، ولى او اصرار داشت كه حتما با خانواده به خواستگارى او بروم؛ لذا با مادرم بيشتر صحبت كردم تا اينكه او را راضى به اين وصلت كردم.
روز 24 مهر بود. من تا ساعت 1 بعدازظهر نوبت كارى داشتم. پس از پايان ساعت كار، همكاران از من خواستند كه ناهار نزد آنها بمانم، ولى نپذيرفتم و از آنها خداحافظى كردم. خانم معلم مزبور گفت كه مى‏خواهد قسمتى از مسير را همراه من بيايد. با هم از مدرسه خارج شده و سوار اتوبوس شديم.
او به من گفت: «بالاخره چه كار مى‏كنى؟ آيا تكليف مرا مشخص مى‏كنى؟»
به او گفتم: «مادرم را راضى كرده‏ام و فردا براى خواستگارى به منزلتان خواهيم آمد.»
او خيلى خوشحال شد. من دو ايستگاه بعد خداحافظى كردم و از اتوبوس پياده شدم. ولى هيچ‏گاه آن فردا و آن روز خواستگارى از اين خانم معلم فرا نرسيد...!
ابتدا به منزل! رفت� �، ديدم كسى خانه نيست، يادم افتاد كه مادر و خواهرم براى شركت در جشن عروسى يكى از بستگان به شهرستان رفته‏اند. مستقيم به طرف مغازه آهنگرى برادرم در خيابان شهباز (17 شهريور) رفتم. حاج مهدى حدود دو ماه بود كه از زندان آزاد شده بود. وارد مغازه شدم و پس از سلام و عليك در گوشه‏اى از مغازه نشستم. حاج مهدى پرسيد: «داداش ناهار خوردى؟» گفتم: «نه.» گفت: «صبر كن، الان كارم تمام مى‏شود، با هم مى‏رويم ناهار مى‏خوريم.»
ده دقيقه بعد، ناگهان سه ماشين جلو در مغازه نگه داشتند و بعد چند نفر مسلح از آن خارج شدند و به مغازه آمدند. با خود گفتم كه ببين، دوباره ما آمديم داداش را ببينيم، باز براى خودش دردسر درست كرده است. پرسيدند: «مهدى احمد كدامتان هستيد؟» برادرم گفت: «منم.» پرسيدند: «اين كيه؟» گفت: «برادرم، احمد است.» با اين جواب، چشمان آنها گرد شد و شايد جا خوردند.


 
 

      تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ