به گروه اینترنتی جذاب و پر از اطلاعات و کتابهای جالب کتابهای رایگان فارسی خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

خبرنامه کتابهای رایگان پارسی شماره 69، تاریخ شفاهی ایران

 

 



 
          شماره 69    |    20 ارديبهشت 1391
 

کانون خاطره‌نگاران جنگ

هنوز محک و میزان مشخصی برای سنجش خاطرات در دست نیست. هر کس به تناسب تعلق خاطر خود نسبت به حوزه‌هایی مثل تاریخ، ادبیات و علوم اجتماعی، در گونه‌شناسی‌ها، «کتاب خاطره» را بدان سمت، سوق می‌دهد. در این میان سنبه تاریخ از همه پرزورتر است و عموماً خاطرات را با متر تاریخ اندازه‌گیری می‌کنند و حتی، بدون ملاحظه روایت خطاپذیر، مصلحت‌اندیش و تاریخ ‌مصرف‌دار انسان‌ها، به‌ویژه در میان مردمانی که برای حفظ و روایت علمی خاطرات تربیت نشده‌اند، به‌دنبال سندیت تاریخی متون خاطرات هستند.

تسلیت

دیروز مطابق رویه همیشگی برای ترجمه مطالب سایت با همکار مترجم، سخت کوش و توانای‌مان جناب آقای اصغر ابوترابی تماس گرفتیم تا زحمت تازه‌ا‌ی به او واگذار کنیم، و نا گاه دریافتیم در مجلس ختم مادر بزرگوارش با ما سخن می‌گوید. وداع با مادر در هر سن و شرایطی و برای هر کس بسیار تلخ و ناگوار است. مجموعه همکاران سایت و هفته‌نامه تاریخ شفاهی ایران این ضایعه تلخ را به جناب ابوترابی و خانواده محترم، و دیگر بستگان ایشان تسلیت گفته و برای‌شان صبر و برای آن شادروان از درگاه خداوند آمرزش طلب می‌کنند.

نگاهی به کتاب «شاید فراموش‌ات کنم...» از منظر نویسندگان و پژوهشگران ادبیات پایداری

رمان مستند و تاریخی «شاید فراموش‌ات کنم...» با موضوع انقلاب اسلامی ‌و جنگ تحمیلی به قلم حسن رحیم‌پور و توسط انتشارات آرما به چاپ رسیده است. نقطه آغاز داستان به سالهاي قبل از انقلاب باز مي گردد و تا سال‌هاي پاياني جنگ ادامه دارد. موضوع كتاب روايت زندگي 21 فرزند خوانده(هفت دختر و 14 پسر) ماشاءالله آذرفر است. آذرفر در دوران رژيم پهلوي به عنوان يكي از ثروتمندان، سرپرستي اين 21 نفر را از بیست و یک استان کشورمان بر عهده داشت و در جريان انقلاب و فوت مشكوك وي زندگي فرزندخواندگانش در پس حوادث انقلاب و هشت سال دفاع مقدس دگرگون مي شود.

برپایی دوره آموزشی تاریخ شفاهی جنگ در سازمان اسناد

مرکز اسناد و کتابخانه پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس با مشارکت سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، کارگاه آموزشی 3 روزه ای با عنوان «تدوین تاریخ شفاهی جنگ» با حضور اساتید و کارشناسان، پژوهشگران تاریخ شفاهی و جمعی از نویسندگان و فعالان حوزه تاریخ شفاهی در سراسر کشور برگزار کرد. این دوره آموزشی در سه روز متوالی19و 20 و 21 اردیبهشت ماه سال 1391 به ترتیب از ساعت 8:30 تا 19:30 در سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد. در این دوره آموزشی اساتید و کارشناسان حوزه تاریخ شفاهی قرار است به موضوعاتی چون؛ «روش تدوین»، «آیین نگارش»، «روش پژوهش»، «انتقال تجربه»، « آمادسازی کتاب» و «کلیات تاریخ شفاهی و مصاحبه» را به صورت نظری برای شرکت کنندگان مطرح کردند.

تاريخ‌شفاهی، ظرفيت‌ مناسبی برای انتقال ارزش‌هاست

محسن كاظمی در نشست «چند و چون تاريخ‌شفاهي ايثار و شهادت» گفت: انقلاب و دفاع‌مقدس در پيشانی تاريخ‌شفاهي در كشور ما قرار دارند. ارزش‌هایي از درون انقلاب و دفاع مقدس شكل گرفته كه تاريخ‌شفاهي، ظرفيت‌ مناسبي براي انتقال آن‌هاست. نشست «چند و چون تاريخ‌شفاهي ايثار و شهادت»، عصر امروز (نوزدهم ارديبهشت ماه 91) با حضور حجت‌الاسلام و المسلمين سعيد فخرزاده، محسن كاظمي و امير رزاق‌زاده، در سالن ياس بيست‌وپنجمين نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران برگزار شد.

«لشکر آچار به دست» به بازار کتاب آمد

كتاب «لشكر آچار به دست» شامل خاطرات رضا نيك‌آئين، يكي از نيروهاي فنی در ستاد پشتيباني جنگ تحميلي، به قلم سعيد علامیان تدوین شده و با مشاركت سازمان حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع‌مقدس سپاه و بسيج (نشر فاتحان) و بسيج اصناف منتشر شده است. با شروع جنگ تحميلي شعبه‌هايي از ستاد‌ پشتيباني جنگ توسط اتحاديه اصناف، فروشندگان اجناس و البسه، ايستگاه‌هاي صلواتي، امور فني و مكانيكي با كمك اقشار مختلف مردم راه‌اندازي و اداره مي‌شد.

شیوه های گویا سازی در خاطرات شفاهی

در خاطرات شفاهی یکی از وظایف تدوین گر گویا سازی متن است. اما پیش از پرداختن به روند این کار لازم است تعریفی اجمالی از گویا سازی ارائه شود. «گویا سازی» در خاطرات شفاهی به این معنا است که تدوین گر درباره اشخاص، مکان ها، مفاهیم، اصطلاحات، جریان های سیاسی و فرهنگی و ... در پاورقی یا ضمیمه خاطرات، مطالبی مستند برای بهتر فهمیدن متن و گویاتر کردن آن می افزاید.»

چگونگی تأسیس سپاه از زبان رفیق‌دوست

چگونگی تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همواره یکی از ابهاماتی است که پاسخ درستی به آن داده نشده است و روایت هر یک از مؤسسان سپاه دربارة این موضوع گرچه شاید برخی ابهامات تاریخی را می‌زداید اما این نکته در تاریخ همچنان به قوت خود باقی است که طراح و مؤسس یا مؤسسان اصلی سپاهی که امروزه حدود سی‌وسه سال از عمر آن می‌گذرد چه کسی یا کسانی بوده‌اند.

تقدیر دومین جشنواره کتاب سال تبریز از نویسنده کتاب «جای امن گلوله‌ها»

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران؛ کتاب «جای امن گلوله‌ها» شامل خاطرات عبدالرضا آلبوغبیش از اهالی خرمشهر، به نوعی تاریخ شفاهی نخستین روز‌های حمله عراق به خرمشهر را بیان می‌کند. این اثر توسط جواد کامور بخشایش تدوین شده و به همت انشارات سوره مهر به چاپ رسیده و تاکنون چهار نوبت چاپ را پشت سرگذاشته است. چندی پیش جواد کامور بخشایش، برای تدوین کتاب «جای امن گلوله‌ها»، نویسنده منتخب دومین جشنواره کتاب سال تبریز در شاخه «انقلاب اسلامي و دفاع‌مقدس» انتخاب شد.

سفرنامه برادران امیدوار

کتاب سفرنامه برادران امیدوار عنوان آشنایی برای مورخین و جهانگردان ایران است و همین آشنایی باعث شده که کار مرور این کتاب سخت تر بشود. اگر بخواهیم به شیوه معمول به این کتاب ارزشمند بپردازیم، تکرار مکررات کرده ایم و نهایتا به خواننده را به فشردن یک کلید و گذر از صفحه تاریخ شفاهی وادار می‌کنیم. این مسئله و همچنین وجود درگاه اینترنتی برادران امیدوار، موزه آنها در مجموعه کاخ سعد آباد و دهها گزارش موجود در باره کتاب سفرنامه آنها در فضای مجازی، ما را بر آن می‌دارد که با نکته سنجی و نگاهی جدید پا به دنیای خاطرات برادران امیدوار بگذاریم.

خودکشی رئیس سابق سرویس اطلاعات خارجی روسیه

بنا بر خبر خبرگزاری روسی اینترفاکس در مورخ 12/1/91 جسد بی‌جان لئونید شبارشین (Leonid Shebarshin - 2012- 1935) رئیس 77 ساله سابق سرویس اطلاعات خارجی روسیه در سال‌های 1989 الی 1991 پیدا شد. منابع خبری اعلام کردند که شبارشین با اسلحه‌ای که در زمان بازنشستگی به عنوان هدیه دریافت کرده، اقدام به خودکشی کرده است. پلیس روسیه توسط عروس وی ضمن پیدا کردن این اسلحه در کنار جسد وی، یادداشتی را پیدا کرده که شبارشین در آن به خودکشی خود اشاره کرده است. این یادداشت‌ها، به طور مرحله به مرحله‌ روند خودکشی احتمالی و خاموشی او را تا کمی قبل از مرگش توسط خودش ثبت کرده بودند.

نقد محمودفروغی بر کتاب از سیدضیا تا بختیار

نویسنده محترم در مقدمه چاپ دوّم متذکر شده‏اند که کسانی نقدهایی بر این کتاب در نشریات نوشته‏اند ولیکن ایشان تغییری در چاپ دوم نداده و در واقع توجهی بر آن‏ نکرده‏اند. کتاب با سلیقه تنظیم شده است. در اوّل هر فصل صورت اسامی نخست‏وزیر و وزیران و ترمیم‌های کابینه و تاریخ زمامداری ذکر شده است. عکس‌هایی هم مناسب فصل، چاپ شده‌است که نوشته‏ها را زنده‏تر می‏کند. نویسنده محترم در مقدّمه مربوط به چاپ اوّل در صفحه ۶ مرقوم داشته‏اند:

تاريخ شفاهی جنوب شرق‌آسيا ـ48

براي آگاهي پيدا كردن نسبت به زندگي شخصي و خانوادگي او با پنج خبررسان مصاحبه شد و آنها عبارت بودند از: خود تان سري فاطمه، شوهرش، جوان‌ترين و بزرگترين فرزندش و خدمتكار خانگي او. آن بخش از مصاحبه‌ها كه مربوط به خانواده او بود به حد وفور نشاندهنده يكپارچگي مشفقانه و غمخوار شديد همه اعضاء نسبت به وي بود. او به عنوان مادر اگر اشتباهي كرده بود قطعاً از نوعي بود كه همه مادرها آن را مرتكب مي‌شدند.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۴)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
 
صبح رفتم پادگان، طبق معمول نفرات گردان مشغول تعمير تانكها بودند و خبر خاصي به گوش نمي‌رسيد. ساعتي گذشت كه اعلام كردند به‌دليل اتفاق پاره‌اي حوادث، فرماندة لشکر براي شركت در سميناري كه موضوع آن بررسي نحوة سركوب و مهار تظاهرات مردمي در شهرهاي ايران است به تهران رفته است(22) .در عين حال من همچنان مترصد فرصتي بودم تا ضربه‌اي به رژيم وارد كنم و يا حادثه‌اي در پادگان بيافرينم.همان روز اطلاع دادند كه همه يگانها در آماده‌باش هستند، لذا ساعت 4 به پادگان برگرديد. اين مسئله حاكي از‌ آن بود كه در مشهد اتفاقاتي رخ داده يا در شرف وقوع است.از چنين خبري خوشحال شدم. با خودم گفتم خدا را شكر ظاهراً سركوب چند روز پيش كه دسته يكم تانك در آن شركت داشتند چندان مؤثر واقع نشده و مردم همچنان راه خود را ادامه مي‌دهند. از اينكه مردم هنوز اميد خود را از دست نداده‌اند خيلي خوشحال شدم.در عين حال همان زمان شايعه‌اي پخش شد كه رژيم به افسر وظيفه‌ها اعتماد ندارد و افسر وظيفه‌ها را براي سركوب مردم اعزام نمي‌كنند و آنها را فقط در آماده‌باش نگه مي‌دارند و در نگهباني و يا به‌عنوان افسر آشپزخانه به كار مي‌گيرند.(23)  ظهر به خانه برگشتم و مي‌دانستم كه ساعت 4 بايد به پادگان برگردم ولي به اين فكر مي‌كردم كه ممكن است باز هم مثل همان دفع! نتو انم وارد شهر شوم. خلاصه در افكار خودم غرق بودم كه به ذهنم رسيد وصيت‌نامه‌ام را بنويسم و در خانه بگذارم و به كسي هم چيزي نگويم فقط از پادگان با آقاي چايچي(24)  تماس بگيرم و به او اطلاع دهم.وصيت‌نامه را نوشتم، و چند سطري هم ناسزا عليه رژيم شاه كه مثلاً اين رژيم يزيدي است و... به آن اضافه كردم و گذاشتم داخل جيب كتم كه در جالباسي آويزان بود. با خود گفتم اگر برنگشتم بالاخره وصيت‌نامه‌ام را به‌دست مي‌آورند و مي‌خوانند، اگر هم برگشتم كه خودم آن را برمي‌دارم. هنوز تا ساعت 4 زمان باقي بود. يك دوچرخه كورسي از زمان دانشجويي داشتم آن را برداشتم و به‌عنوان آخرين بار و يا نوعي وداع رفتم كه با آن چرخي داخل شهر بزنم و همچنين ببينم چه خبر است؟پس از دقايقي به خيابان اصلي شهر رسيديم كه استانداري و بيمارستان امام رضا(ع) در آن واقع است. در اين خيابان مسجدي به‌نام مسجدالرضا(ع) نزديك پادگان است. به كنار مسجد كه رسيدم ديدم شلوغ است. در آن ساعت از روز كمي غيرطبيعي به نظر مي‌رسيد. از دوچرخه پياده شدم و از كساني كه مقابل مسجد بودند پرسيدم چه خبر است؟ گفتند آقاي موسوي خراساني(25) سخنراني داشته است و بعد از آن مردم تجمع كرده‌اند. مشخص بود كه شهر آبستن حوادثي است كه به نيروهاي نظامي آماده‌باش داده‌اند. لحظاتي بعد از كنار مسجدالرضا(ع) گذشتم و مسير! خانن ‌ را در پيش گرفتم؛ وقتي به خانه رسيدم دوچرخه را گذاشتم و آماده عزيمت به پادگان شدم.ساعت 4 به پادگان رسيدم و از بوت 77 وارد شدم. بلافاصله پس از معرفي، گفتند امشب شما افسر نگهبان و‌ آماده‌باش هستيد. تعجب كردم، افسر نگهبان و آماده‌باش هستم! گفتند بله همه آماده‌باش هستند، همه گردان آماده‌باش است.پيش خودم گفتم خطر آن‌قدر زياد شده است كه كل گردان تانك را آماده‌باش داده‌اند؟!اين در حالي بود كه دو هفته قبل، فقط يك دسته تانك كه فرمانده آن هم من بودم (اما داخل شهر نرفتم) آماده‌باش بود. از سوی مسئولین رژیم در مشهد احساس مي‌شد خطر جدي‌تر و اوضاع شهر حساس‌تر از گذشته است.پيش‌بيني خودم اين بود كه رفته رفته به زمان اجراي عمليات نزديك شد‌ه‌ام و احتمال اينكه سالم برگردم وجود ندارد. شايد هم روزهاي پايان زندگي‌ام باشد.ساعت حدود پنج يا پنج‌ونيم بعد از ظهر بود و به زمان غروب نزديك مي‌شديم. با خودم گفتم بهتر است الان با آقاي چايچي تماس بگيرم و او را به طريقي مطلع كنم.از تلفن عمومي به ايشان زنگ زدم و گفتم: ما آماده‌باش هستيم مي‌خواستم به ديدن شما بيايم ولي نتوانستم...ضمن صحبت‌ها تلویحاً به او فهماندم كه ممكن است ديگر نتوانم شما را ببينم. او هم چون با طرز تفكر و روحيه انقلابي من آشنا بود فكر مي‌كنم متوجه موضوع شد.بعد! از ص حبت با آقاي چايچي، به محل گروهان برگشتم، در واقع به محلي كه بايد در آنجا آماده‌باش مي‌بودم. از آنجا كه وصيت‌نامه‌ام را در جيبم گذاشته بودم و از نظر خودم كار را تمام شده تلقي مي‌كردم و واقعاً فكر مي‌كردم بايستي در اين روزها دست به يك عمليات عليه رژيم بزنم، مصمّم به محل گروهان برگشتم و به فكر طراحي عمليات افتادم. مثل هميشه مشكل فشنگ و مهمّات داشتم، اسلحه به ما مي‌دادند (اسلحه كُلت بود)‌ ولي بدون فشنگ. گاهي اوقات پشت تانك هم مي‌نشستم ولي فشنگ در كار نبود، لذا كاري نمي‌توانستم انجام بدهم. مشكل من عمدتاً اين بود و اِلّا از نظر اجراي عمليات مشكل نداشتم. از طرف ديگر اوضاع سياسي به گونه‌اي بود كه فكر مي‌كردم اگر دير بشود ممكن است مردم نااميد بشوند و بايد هر چه زودتر پيامي به مردم و رژيم داده مي‌شد تا جريان و حركت انقلاب تسريع شود.
 22. فرمانده لشکر تيمسار «شهيرمطلق» بود كه از افسران عالي‌رتبه ارتش به‌شمار مي‌آمد. رژيم شاه ظاهراً به او اميد زيادي داشت و او را فرمانده‌اي قابل و لايق مي‌شناخت. البته اينها شناختي بود كه ما در محيط پادگان از موقعيت و جايگاه وي داشتيم. او در جنگهاي ظفار شركت داشت. و به‌عنوان يك فرمانده پيروز مورد احترام بود. شاه براساس ايفاي نقش ژاندارمي و حفاظت از تنگة هرمز  در منطقه خلیج‌فارس با اعزام نيرو به كشور عمان به سركوب جنبش آزادي‌بخش منطقه ظفار مبادرت ورزيد و تاج و تخت سلطان قابوس را حفظ كرد. افسران شركت كننده در اين جنگ ارج و قرب خاصي داشتند.
 23. تصور خودم هم اين بود كه علت عدم اعزام من به همراه دسته تانك به داخل شهر در چند روز قبل، به همين دليل بوده است.
 24. آقای چایچی شوهر دختر عموی من در شهر  مشهد بود که هم‌اکنون نیز باجناق من است.
 25. آقاي «موسوي خراساني» را نمي‌شناختم. او ظاهراً يكي از روحانيون مبارز آن زمان در شهر مشهد بود كه بعد از انقلاب اسلامی هم در وزارت امورخارجه مشغول كار شد. در آن زمان مشهد روحانیانی مبارز داشت که شامل افرادی مانند شهيد هاشمي‌‌نژاد، آيت‌الله خامنه‌اي و حجه‌الاسلام واعظ طبسي و ديگران مي‌شدند. آيت‌الله سیدعبدالله شيرازي آيت‌الله مرعشي، آيت‌الله سیدحسن قمي و حجه‌الاسلام آ! قاي فايي كه بعداً به سلطان تانكها معروف شد. جملگی در جریان انقلاب مشهد از چهره‌های شاخص بودند. حتي شيخ علي تهراني هم بود كه بعد از انقلاب تغيير عقيده داد و به عراق فرار كرد. يادم هست يكي از مساجد فعال آن زمان در مشهد مسجد كرامت بود كه آیت‌الله خامنه‌اي (رهبر انقلاب) در آنجا فعاليت مي‌كرد.


 
 

      تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ