به گروه اینترنتی جذاب و پر از اطلاعات و کتابهای جالب کتابهای رایگان فارسی خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه

خبرنامه کتابهای رایگان پارسی شماره 72، تاریخ شفاهی ایران

 
 



 
          شماره 72    |    10 خرداد 1391
 

15 خرداد 1342

روز پانزده خرداد سال 1342 حکومت پهلوی با دستگیری امام خمینی، گرفتار گردابی شد که پانزده سال بعد، نظام شاهنشاهی را به کام خویش فرو برد. ساعت 4 صبح روز پانزده خرداد 1342، دو روز پس از برگزاری مراسم عاشورا، نیروهای امنیتی و مأموران مسلح، خانه امام خمینی را در قم محاصره، سپس ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند. امام را ابتدا به یکی از بازداشتگاههای تهران بردند و چند روز بعد در چهارم تیرماه به پادگان عشرت‌آباد منتقل کردند.

عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد

سال 1332، 7 ساله بودم که از آمل به تهران آمدم. 6 ـ 5 ماه در پارچه‌فروشی، کارگاه کفش‌سازی، صندوق‌سازی و خیاطی کار کردم. در خیاطی که بودم، یک روز صاحب‌کارم به من گفت: تو خیلی کوچکی و نگرانم وقتی می‌روی قهوه‌خانه برای من چای بیاوری، بروی زیر ماشین؛ برای همین من را برد به عکاسی ساحل در میدان فوزیه (امام حسین) که کنار قهوه‌خانه بود. آنجا جادوی عکاسی تحت تأثیرم قرار داد و از همان‌جا عکاسی را شروع کردم. 13 ـ 12 ساله بودم که از مجالس عکس می‌گرفتم و برای اینکه نگویند بچه است، سبیل می‌گذاشتم. از 15 سالگی درس خواندم و در سال 45 در رشته هنر دیپلم گرفتم. از سال 1340 وارد مطبوعات شدم. اول رفتم مجله فردوسی. به من گفتند از یک دانشجو عکس بگیرم.

تاریخ نگاری انقلاب در گفت‌وگو با هدایت الله بهبودی (1)

چندی پیش در ایام گرامی داشت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، در یکی از ویژه برنامه‏های تاریخ در جُنگ تلویزیونی هزار و یک شب، هدایت الله بهبودی و جعفر گلشن در گفت‌وگویی کارشناسانه به بررسی تاریخ نگاری انقلاب اسلامی پرداختند که کمابیش می‏توان محتوی آن را گزارشی از وضعیت موجود تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی دانست. برای اهالی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، خواندن این گفت‌وگو کم از فایده نبود و از این رو سایت تاریخ شفاهی ایران پس از پیاده‏سازی این گفت‌وگو آن را در اختیار خوانندگان خود قرار می‏دهد. لازم به یادآوری است که برای انتشار این گفت‌وگو در فضای مجازی، آقای بهبودی پس از پیاده‏سازی، اصلاحاتی در متن انجام داده‌اند.

جایگاه عليت در تاريخ

داشتن رويكرد علي در تاريخ، در راستاي درك چگونگي و چرايي وقوع سلسله رويدادهاي مربوط به يك موضوع، مبحث مهمي است كه به فهم بهتر تاريخ و روشمندي اين دانش كمك شايسته اي مي كند. رويكرد روشمند به تاريخ با تعيين مسأله و طرح سوالات پژوهشي مرتبط با مسأله معنا پيدا مي كند و اين مهم با رهيافت علّي - در جهت تبيين اجزاي مختلف موضوع- در تاريخ مقارنت دارد. فهم علّي تاريخ منوط به فهم عينيت، تبيين، تفسير و در كل فهم ساختار و فضايي است كه شرايط تاريخي در پرتو آن فراهم شده و موضوع پژوهشي مورد نظر در بستر آن شكل گرفته است. از اين روي درك عليت در تاريخ رهيافتي پويا و به دور از برخوردهاي خشك و مكانيكي را طلب مي كند.

دو نیمه سیب روی پرده تاریخ ایران

شرح احوال بزرگان و بازخوانی منش و سلوک اکابر این آب و خاک به منظور ارائه الگوهایی برای بهتر زیستن و سعادتمندی دنیا و عقبی، فی نفسه حرکتی خجسته و میمون به نظر می رسد. به ویژه آن که الگوهای برگزیده ازمیان شخصیت‌های عرصه انقلاب و دفاع مقدس انتخاب شده باشند. سید علی اکبر ابوترابی یکی از همین مردان نیک نام ایران زمین است که گفتار و کردار او در طول زندگی پربارش، چه در دوران مبارزه با رژیم شاهنشاهی و چه در روزگاری که در اسارت بعثیون به سر می‌برد، مشحون از درس‌هایی برای انسانیت و آزادگی است.

مصاحبه‌ها و خاطراتی از جنس تاریخ شفاهی (نگاهی به کتاب دایره‌المعارف نامداران ورزش خراسان)

اگر مروری به کتاب‌های منتشر شده در زمینه تاریخ معاصر مشهد در سال 1390 داشته باشیم چند نکته اساسی و مهم وجود دارد که این آثار را تحت تاثیر قرار داده‌اند. نخست اینکه زمینه تحقیق این نویسندگان مرتبط با علایق شغلی شان بوده است. بدین صورت که نویسندگان با توجه به علایق شخصی مثل نظامیگری و سینما یا ورزش شروع به تحقیق نموده‌اند. علاقه موجب شده تا کتاب‌های منتشر شده جزو نخستین آثار در زمینه مورد نظر محسوب شوند. یعنی برای نخستین مرتبه شاهد انتشار کتاب‌هایی در مسائل عمومی مثل هنر، سینما یا ورزش هستیم. هرچند این موضوع دارای ویژگی‌های مثبت است ولی به خاطر عدم رعایت اصول علمی این گونه تحقیقات چشمگیر نیستند.

«دختر ايران» چرا ؟

یكي از خانواده‌‌هاي مهم وپرنفوذ اواخر عصر قاجار خانواده مشهور ومعروف عبدالحسين ميرزا فرمانفرما است. پس از پيروزي انقلاب فرزندان ومنتصبان به وي هريك به فراخور مقام ومرتبه خويش از اوضاع واحوال زندگي و زمانه شازده و منتصبان به وي كتاب‌هاي متعددي منتشر ساخته‌اند. دختري از ايران یا دختر ايران ازآن جمله‌اند. در اینجا بررسی "دختر ايران ترجمه كيومرث پارسايي، چاپ دوم نشر سمير" را، مد نظر داریم که پیش روی شماست.

ویژگی خاطره‌نگاری‌های نوین، در نگاهی به کتاب «دا»

اگر ابتدا به ساکن سراغ من می‌آمدید و از من می‌پرسیدید و می‌گفتید که می‌خواهیم نشستی در پژوهش خاطره برپا کنیم، چه کار باید انجام بدهیم؟ و یا مصداق ما چه باشد؟ می‌گفتم دا! نه به دلیل اینکه دا یک وضعیت رسانه‌ای خاص پیدا کرده یا مشهور شده است؛ برای اینکه دا ارزش افزوده فراوانی دارد؛ از آن می‌شود چندین کتاب درآورد. دا الان یک کتاب نیست، یک مطالعه فرهنگی اجتماعی و یک پروسه پژوهشی برای حوزه خاطره‌پژوهی و خاطرات جنگ محسوب می‌شود. پس این را ما قدر بشناسیم و مدام تأکید نکنیم چرا دا؟

نقد و بررسی كتاب «در دامگه حادثه»

شرق- گروه كتاب: كتاب منتشرنشده «در دامگه حادثه» دربرگيرنده متن بيش از 160 ساعت گفت‏وگوی عرفان قانعی‏فرد با پرويز ثابتی رييس دايره امنيت داخلی ساواك، با حضور مجيد تفرشی، مرتضی رسولی‏پور، موسی فقیه‏حقانی و عرفان قانعی‏فرد در موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران نقد و بررسی شد. مرتضی رسولی‏پور كارشناس تاريخ شفاهی موسسه مطالعات تاريخ معاصر، كتاب «در دامگه حادثه» ‏را به دو دليل كتابی مهم دانست: نخست اينكه پرويز ثابتی از صاحب‏منصبان درجه يك ساواك بوده و دوم اينكه اطلاعاتی كه او از ساواك می‏دهد اطلاعاتی درجه يك است.

راوي جنگ از نقش لشكر 27 در عمليات كربلاي 5 نوشت

مهدي حاجي خداوردي‌خان، كتابي درباره عملكرد لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) در محور كانال ماهي در عمليات كربلاي 5 نوشته و آن را براي چاپ به مركز اسناد و تحقيقات دفاع‌مقدس سپرده است. حاجي خداوردي‌خان، راوي لشكر 27 در عمليات كربلاي 5 بوده است. خداوردي‌خان اظهار كرد: عمليات كربلاي 5 از چند محور اجرا شد كه كانال ماهي يكي از مهم‌ترين محورها بود و لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) در كنار لشكرهاي 25 كربلا، 41 ثارالله (ع) و 10 سيدالشهدا (ع) در كانال ماهي وارد نبرد با ارتش صدام شدند

عرضه خاطرات آزادگان در كتابخانه ديجيتال پيام آزادگان

سرپرست موسسه فرهنگي پيام آزادگان گفت: خاطرات بسياري از آزادگان را جمع‌آوري كرده‌ايم. بخش عمده آن‌ها به كتاب تبديل شده‌اند و بخش ديگري هم به صورت مواد خام وجود دارند كه آن‌ها را در قالب كتابخانه ديجیتال و كتاب‌هاي مرجع عرضه می‌کنیم. علي‌محمد احدي، سرپرست موسسه فرهنگي پيام آزادگان، ششم خرداد در نشست خبري اعلام برنامه‌های مربوط به سالگرد درگذشت حجت‌الاسلام سيد علي‌اكبر ابوترابي‌فرد گفت: این موسسه وظيفه خود را ترويج و پاسداري از تجربيات صبر و استقامت، شيوه مبارزه و مقاومت و حفظ ارزش‌هاي آزادگان مي‌داند.

تاریخ شفاهی چیست؟ (1)

مقاله‌ای که می‌خوانید بخشی از سلسله‌مقالاتِ نگارش‌یافته توسط لیندا شوپس تحت عنوان «فهم معنای مدارک» است که علاقمندان می‌توانند برای مطالعه آنها به سایت «History Matters» به نشانی historymatters.gmu.edu مراجعه نمایند. این قسمت تحت عنوان «فهم معنای تاریخ شفاهی» ارائه می‌شود تا دانشجویان و اساتید بتوانند از این موضع با عرصه تاریخ شفاهی آشنا شوند و از آن به عنوان مدارک تاریخی استفاده نمایند. اجمالی از تاریخ شفاهی و موارد استفادة مورخان از این تکنیک، نکاتی آموزنده درباره نوع سؤالاتی که هنگام خواندن مصاحبه‌های تاریخ شفاهی یا گوش دادن به آنها می‌توان پرسید، نمونه‌ای از تفسیر مصاحبه، معرفی کتاب‌های این حوزه، و همچنین نحوه جستجو و استفاده از سایت‌های تاریخ شفاهی در این مقاله بیان شده است.

تاريخ شفاهي احداث پل گلدن گيت منتشر شد

سان فرانسیسکو، کالیفرنیا- امسال هفتاد و پنجمين سالگرد احداث پل معلق گلدن گيت (دروازه طلايي Golden Gate Bridge) در حالي در آمريكا جشن گرفته شد كه مسئولان برگزاري اين مراسم باشكوه كتابي الكترونيكي از مراحل ساخت اين پل عظيم تدوين وعرضه كرده اند تا تاريخ شگفت، ناشناخته و سرشار اين بناي تاريخ ساز را به تصوير بكشند. پايگاه خبري سي بي اس سانفرانسيسكو در مورد اين كتاب مي نويسد، تاريخ شفاهي بازگو شده از زبان كارگراني كه در احداث اين بناي عظيم دست داشته اند از جمله مطالب مهم اين كتاب را تشكيل مي دهد.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۷)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
رسيديم به ميدان صبحگاه توپخانه كه ميداني بزرگ و زمين آن تر و تميز بود. واحدهاي رزمي و پياده و توپخانه با هزاران نفر سرباز و درجه‌دار و افسر همه دور تا دور ميدان ايستاده بودند. واحدهاي نظامي با تفنگهايشان و با سرنيزه‌هايشان ايستاده بودند و يك ميدان رزم بزرگ را به نمايش گذاشته بودند. تا چشم كار مي‌كرد گروهانها و گردان‌ها به‌ترتيب در اطراف ميدان استقرار پيدا كرده بودند. با سلاحها و سرنيزه‌هايشان آماده رژه بودند. من هم ايستاده بودم. يعني در محلي كه بايد مي‌ايستادم و هیبت لشکر و میدان در من و اراده من تأثیری نداشت. ناگهان متوجه شدم تيمسار شهيرمطلق فرمانده لشکر برگشته است و در محل صبحگاه حضور دارد! با خود گفتم: حتماً رمزي در اين كار است، او در تهران بود، چطور برگشته است، قرار نبود اينجا باشد حتماً سرّي در كار است. و خدا مي‌خواهد امروز كاري به‌دست بنده ضعيف انجام شود.
در همين حال و هوا بودم كه ديدم سخنراني سرلشکر شهيرمطلق شروع شد و او در سخنراني‌اش شروع كرد به بدگويي از مردمي كه به تظاهرات مي‌آيند و نغمه‌سرايي براي رژيم شاه و وفاداري به رژيم كه ما وظيفه داريم اين وطن‌فروشها را چنين و چنان كنيم. او حركتهاي مردمي شهرها را نفي مي‌كرد. ظاهراً در تهران آماده شده بود كه بيايد و تظاهرات مردم را سركوب كند. از اين اظه! ارات و رجزخوانيها خيلي عصباني شدم. گفتم: «خدايا تو شاهدي كه تا چند دقيقه ديگر من بايد صداي او را خفه كنم و اين را از كار مي‌اندازم تا درسي و عبرتي باشد براي بقيه.» دائم اين مسائل را به‌خود تلقين مي‌كردم و براي عمليات آماده مي‌شدم. بالاخره رژه شروع شد، گردانها به‌ترتيب رژه را در مقابل جايگاه آغاز كردند، ما تقريباً در وسط جمعيتي بوديم كه بايد از جلوي جايگاه رد مي‌شديم. وقتي راه افتاديم و به محلّي رسيديم كه مي‌خواستيم دور بزنيم و از كنار جايگاه عبور كنيم من به ستوان مختاري كه قدبلند و در سمت راستم بود گفتم: «آقاي مختاري من پاهايم درد مي‌كند، اگر مي‌شود شما بياييد اين طرف، من بيايم ‌آنجا» گفت: اشكال ندارد. آمد اين طرف و من رفتم جاي او. خوشحال شدم كه حالا ديگر من كنار جايگاه هستم، يعني به سمت جايگاه هستم. چند قدمي كه رفتيم و به جايگاه داشتيم نزديك مي‌شديم گفت: «آقا بيا برگرد سر جاي خودت!» گفتم: «آقاي مختاري من پاهايم درد مي‌كند پس بايد اصلاً از گروهان بيرون بروم.» البته نمي‌توانستم از گروهان بيرون بيايم چون هنوز تا جايگاه فاصله داشتيم، بايد همراه بقيه حركت مي‌كردم. اگر جدا مي‌شدم، مي‌گفتند: آقا برو آن طرف. هم مجبور بودم با اين گروهان بروم و هم مجبور بودم بيايم به سمت جايگاه، گفتم توكل برخدا. اگر قرار است كاري انجام شود و خد! ا تا حالا اسبابش را فراهم كرده است بقيه‌اش را هم فراهم خواهد كرد. تصميم گرفتم از گروهان خارج شوم، ولی قبل از اينكه آنها بخواهند حالت قدم‌رو را شروع كنند. یعنی دو، سه قدم به جايگاه مانده و درحالی‌که هنوز قدم‌رو شروع نشده، من از صف مي‌پرم بيرون. در همين فاصله اين فكر را مرور كردم و خوشبختانه رسيديم به همان نزديك جايگاه،‌ تا خواست قدم‌رو شروع شود پريدم بيرون و كُلت را درآوردم و گلنگدن كشيدم. فرماندة لشکر هم داشت همان‌طور سان مي‌ديد، انگشتان دستش به نشانة احترام نظامي به كلاهش چسبيده بود. من هم رو به‌سمت فرمانده جايگاه تيراندازي كردم، هنوز همه داشتند كار خود را انجام مي‌دادند. تا اينكه صداي تيرها يكي پس از ديگري همه را وحشت‌زده كرد تير اول را زدم، دوم را زدم، ديدم او همچنان دارد سان مي‌بيند. سوم و چهارم را زدم ديدم افتاد و افراد لشکر هم پا به فرار گذاشتند. گفتم عجب لشکر توخالي! در همان حالت هنوز دو، سه‌تا فشنگ ديگر مانده بود، حمله‌ور شدم به‌سمت تيمسارهاي ديگر كه كنار جايگاه ايستاده بودند، اينها هم پا به فرار گذاشتند. يكي خودش را انداخت پشت بشكه و يكي پشت جايگاه و خلاصه اين لشکر با آن همه سلاح و نزديك ده‌هزارنفر آدم، پراكنده شد. حالا من يكه تاز ميدان شده بودم و اينها پا به فرار گذاشته بودند. صحنه عجيبي بود و جالب. اينكه گ! ردوخ اكي هم بلند شده بود، يك‌دفعه ديدم فشنگها تمام شد. اولين خشاب داخل كُلت، هفت گلوله بود كه تمام شد. سريع سراغ خشابهاي ديگري كه در جيب شلوارم بود رفتم. اولين خشاب را درآوردم و پارچه‌اي که آن را پوشانده بودم انداختم بيرون. دكمه خشاب كُلت را فشار دادم، خشاب خالي افتاد بيرون. هنوز مي‌خواستم خشاب پر را جا بيندازم كه ديدم دستهايم از پشت قفل شد و يكي پريد و مرا از پشت محكم گرفت. ديگر نتوانستم كاري انجام بدهم، ظاهراً آجودان و يا از افسرهاي محافظ يا يك گروهبان بود كه مرا گرفت. هر كسي بود آدم خيلي قدرتمند و قدبلندي بود كه من يك‌دفعه ديدم كله‌اش بالاي سرم ظاهر شد. ديگر نمي‌توانستم كاري بكنم. اسلحه و خشاب افتاد و مرا محكم به زمين زد. مشت و لگد و قنداق تفنگ بود كه به من مي‌خورد.(34)
دستگيري
درحالي‌كه زير مشت و لگد قرار داشتم يك لحظه سرم را برگرداندم و ديدم لشكري كه تا چشم كار مي‌كرد پُر از سرباز و درجه‌دار و افسر بود، همه صحنه را خالي كرده و پا به فرار گذاشته‌اند.
همان‌جا با خودم گفتم عجب! شاه به چه ارتشي متكي است! آن‌قدر توخالي كه من چند گلوله شليك كردم يك لشکر اين‌طور منهدم شد و از هم پاشيد، فكر مي‌كردم الان سنگربندي مي‌كنيم و با هم درگير مي‌شويم امّا خبري از اين چيزها نبود در همين حال و هوا بودم كه ديدم يكي با فرياد مي‌گويد نزنيد، نزنيد.(35)
او اولين كسي بود كه آمد و مرا از آن جمع جدا كرد و سريع با انگشت تمام دهانم را بازرسي كرد. من آن لحظه پي نبردم كه او چرا اين كار را كرد اما بعدها فهميدم كه احتمالاً مي‌خواستند ببينند كه آيا قرص سيانور يا چيزي ديگر در دهانم بوده يا نه؟
بعد دستهاي مرا گرفتند و من را انداختند داخل يك خودرو و به زندان بخش افسرنگهبانی لشکر منتقل كردند.
در طول مسير به آنچه اتفاق افتاده بود فكر مي‌كردم و اينكه چه سياستي در پيش بگيرم و چه رفتاري داشته باشم. چون بالاخره سؤال مي‌كردند و من هم بايد پاسخ مي‌‌دادم.
 ۳۴. اين حادثه به‌رغم سانسور شديد اخبار، بازتابهاي مختلفي در رسانه‌هاي داخلي و خارجي داشت.
روزنامة آيندگان در شماره 3193 مورخ 24/5/1357 نوشت: «در اولين ساعات بامداد (23/5/1357) ستوان دوم وظيفه محمدرضا حافظ‌نيا افسر وظيفه لشکر مشهد در يك حالت عصبي با اسلحه كلت چند تير به سوي فرمانده لشکر شليك کرده و او را مجروح كرده است.
خبرنگار ما گزارش مي‌دهد بلافاصله ستوان نامبرده دستگیر شده و افسر مصدوم به بيمارستان اعزام می‌گردد. تا تحت درمان قرار گيرد. در بيمارستان افسر مصدوم مورد عمل جراحي قرار می‌گیرد که حال وي رو به بهبود است. خبرنگار ما گزارش‌ مي‌دهد ستوان ياد شده در بازجوييهاي مقدماتي گفته است: فرمانده لشکر مسبب بدبختي من و برادرم می‌باشد زيرا ما را از خدمت معاف نكرده است.»
همچنين روزنامه ليبراسيون چاپ فرانسه در مطلبي ضمن درج خبر تيراندازي به سوي فرمانده لشکر 77 خراسان نوشت: اين دومين مورد تيراندازي نيروهاي مسلح به امراي ارتش است.» (بولتن راديو تلويزيون ملي ايران ـ ش 125، ص 71)
 ۳۵. وي سرهنگي بود كه رياست آجوداني لشکر را به عهده داشت. فكر مي‌كردم آدم دلسوزي است و دلش براي من به رحم آمده است. درحالی‌که آنهابه دنبال دستگیری سالم من برای کسب اطلاعات بودند.


 
 

      تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ