به گروه اینترنتی جذاب و پر از اطلاعات و کتابهای جالب کتابهای رایگان فارسی خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

{کتابهای رایگان فارسی} Re:ahmad shamloo

شعر شاملو همیشگیه یا ما هنوز خورشیدمان را پیدا نکردیم؟

 

 

 

 

با چشم ها

با چشم ها

ز حيرت اين صبح نا به جای

خشکيده بر دريچه ی خورشيد چارطاق

بر تارک سپيده ی اين روز پا به زای،

دستان بسته ام را

آزاد کردم از

                         .زنجيره های خواب.

فرياد برکشيدم:

اينک

چراغ معجزه

مردم!

تشخيص نيم شب را از فجر

در چشم های کوردلی تان

سوئی به جای اگر

مانده ست آنقدر،

تا

از

کيسه تان نرفته، تماشا کنيد خوب

در آسمان شب

پرواز آفتاب را!

با گوش های ناشنوائی تان

اين طرفه بشنويد:

در نيم پرده ی شب

« ! آواز آفتاب را

ديديم! »

(گفتند خلق نيمی)

«! پرواز روشنش را. آری

نيمی به شادی از دل

فرياد بر کشيدند:

با گوش جان شنيديم »

«! آواز روشنش را

باری

من با دهان حيرت گفتم:

ای ياوه »

ياوه

ياوه،

خلائق!

مستيد و منگ؟

يا به تظاهر

تزوير می کنيد؟

از شب هنوز مانده دو دانگی

ور تائبيد و پاک و مسلمان،

نماز را

«! از چاوشان نيامده بانگی

هر گاو گند چاله دهانی

آتشفشان روشن خشمی شد:

اين گور بين، که روشنی آفتاب را »

« از ما دليل می طلبد

توفان خنده ها...

خورشيد را گذاشته،

می خواهد

با اتکا به ساعت شماطه دار خويش

بيچاره خلق را متقاعد کند

که شب

«. از نيمه نيز بر نگذشته ست

توفان خنده ها...

من

درد در رگانم

حسرت در استخوانم

چيزی نظير آتش در جانم

پيچيد.

سرتاسر وجود مرا

گوئی

چيزی به هم فشرد

تا قطره ئی به تفتگی خورشيد

جوشيد از دو چشمم.

از تلخی تمامی درياها

در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

آنان به آفتاب شيفته بودند

زيرا که آفتاب

تنهاترين حقيقت شان بود،

احساس واقعيت شان بود.

با نور و گرميش

مفهوم بی ريای رفاقت بود

با تابناکش

مفهوم بی فريب صداقت بود.

( ای کاش می توانستند

از آفتاب ياد بگيرند

که بی دريغ باشند

در دردها و شادی هاشان

حتی

با نان خشکشان. –

و کاردهای شان را

جز از برای قسمت کردن

بيرون نياورند.)

افسوس!

آفتاب

مفهوم بی دريغ عدالت بود و

آنان به عدل شيفته بودند و

اکنون

با آفتابگونه ئی

آنان را

اين گونه

دل

فريفته بودند!

ای کاش می توانستم

خون رگان خود را

من

قطره

قطره

قطره

بگريم

تا باورم کنند.

ای کاش می توانستم

- يک لحظه می توانستم ای کاش

بر شانه های خود بنشانم

اين خلق بی شمار را

گرد حباب خاک بگردانم

تا با دو چشم خويش ببينند که خورشيدشان کجاست

و باورم کنند.

ای کاش

می توانستم!



--~--~---------~--~----~------------~-------~--~----~
اين نامه به دنبال عضو يت شمادرگروه كتابهاي رايگان فارسي برايتان ارسال شده است.
 آدرس براي ارسال نامه:

persiskiknigi@googlegroups.com

براي قطع اشتراك :
 persiskiknigi-unsubscribe@googlegroups.com
توجه:
بعضي از نامه هاي گروه ممكن است به قسمت
spam
در
اي ميل شما (بطور اشتباه)وارد شوند
لطفا روزانه قسمت
spam
را هم چك كنيد
وگزينه هاي مذكور را مطالعه كرده ودكمه
not spam
را فشار دهيد

For more options, visit this group at http://groups.google.com/group/persiskiknigi?hl=en

برای کمک به تداوم کار ما نامه های گروه را براي دوستان كتابخوان خود بفرستید
(forward)
واز آنها بخواهید که در گروه عضو شوند.

آدرس وبلاگ:
http://persianbooks2.blogspot.com
آدرس خبر خوان وبلاگ:
http://persianbooks2.blogspot.com/feeds/posts/default
آدرس خبرخوان مطالب جالب ديگر تارنماها:
http://www.google.com/reader/shared/05346929471109762493
براي عضويت در گروه ما مي توانيد به اين آدرس نامه دهيد:
persiskiknigi-subscribe@googlegroups.com
-~----------~----~----~----~------~----~------~--~---

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ