به گروه اینترنتی جذاب و پر از اطلاعات و کتابهای جالب کتابهای رایگان فارسی خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

{کتابهای رایگان فارسی} (title unknown)



 
 

Sent to you by باقر كتابدار via Google Reader:

 
 

via درفــش مـــهـــر : پیامی از درویش by همایون ابراهیمی on 7/2/08




یاران و هم میهنانم ! درود بر تک تکتان
دلم همیشه برای سرزمینی که نخستین دم زندگیم را در آب وخاکش زدم میسوزد وهر هنگام میکوشم ، دست کم ، چون سربازی همیشه در میدان ، پاسدار فرهنگ با شکوهش باشم وبگونه ای بر درخشش بیافزایم .
دیروز ، از دوستی ارجمند ، هدیه ای ارزنده بدستم رسید وتار وپودم را مالامال از شادی وخرسندی کرد ، زیبا اندیشی بزرگوار از زنان ایرانمان ، دست بکاری والا زده و واژه نامه ای در 175 برگ را آراسته وبدوستداران زبان ورجاوند مادریمان پیش کش کرده که دَمش گرم وروزگارش خوش باد .
این زن بزرگوار ودور اندیش مهر انگیز فرمین نام دارند که براستی در خور هزاران درود وخرمنها سپاس هستند ، در این واژه نامه با گنجینه ای ارزشمند رو برو میشویم که راه گشای ارزنده ایست برای کسانی چون من که دوست داریم در نگارشاتمان از واژه های بیگانه وبویژه واژه های تازی بهره نگیریم وپارسی پاک شده از گویش بیگانگان را بکار گیریم واین کاریست که هشت سال است آنرا پیگیری میکنم ومهر انگیز فرمین ، بمن یاری رساند تا با بسیاری از واژه ها که ازشان آگاه نبودم آشنا شوم.
بهر روی ، با دیدن این گنجینه ، بیاد پیر زنده دل توس ، فردوسی ارجمند افتادم با که با یاری از شاهنامه ی پُر شکوهش ، رویاروی تازیان که ( با تبر نیستی آفرینشان بر درخت تنومند فرهنگ فارسی میزدند ) ایستاد وفرمود :
بسی رنج بردم بدین سال ، سی
عجم زنده کردم ، بدین پارسی
روانت شاد مرد بزرگ که براستی مردم ایران وفرهنگش بتو بدهکارند

پیر فرزانه ی توس ، فردوسی
جای بسی اندوه وافسوس است که در این هزار وچهار سد سالی که تازیان ، جای پایشان را ، خواه ناخواه در پیرامونمان نهادند ! هنوز مانده هایشان واندیشه هایشان و روش نگارششان را در تار وپودمان میبینیم و چاره نیست جز سوختن وساختن .
ودر این سی سال .... دست کم بنگریم بر زن ایرانی که روزگاری بر ناو نیروی دریائی ایران در دوران هخامنشی فرمان میراند و با چهار هزار


دریا سالار آرتیمس زن فرماندار ناو خشایارشاه

ناو جنگی ، بر رُم (ایتالیا ) تاخت و بنگریم زن ایرانی را در آغاز هزاره ی سوم که تا گلو در چادر سیاه فرو رفته و لبخند از رخساره اش زدوده شده ، خرافات بر اندیشه اش سایه افکنده ، با جن وپری واز ما بهتران وهزار زهر مار دیگری که بزور در تار وپودش نهاده اند سر وکار دارد واز دیدن مردان میهراسد و در میدانهای ورزشی جهان که روزی با مایو در استخر های شنا ، نشان های طلائی بارمغان میآورد ، راه نمی یابد وامروز با این پوشش واین گونه در میدان مبارزه خودنمائی میکند :
زن ایرانی امروز
جه میماند جز هزاران افسوس از ندانم کاریها وناسازگاریها وخود خواهیها و ستیزه جوئیها و اندیشه ی نابودی این وآن ودگر اندیشیهای گروهی که بر ایران امروز چنگ انداخته اند وچیزی که یادشان نیست گذشته های نه چندان دور سرزمین ایران است که باید بیادشان آورد


آن چنان بودیم و

واین چنان شدیم

آیا پایانی برای این تند آبه ( سیل ) خانمان بر انداز نیست ؟ تاکی بر این اشکهای هستی سوز ودلخراش باید گریست .
به گریستن خو کرده ایم واشکمان همیشه از مژگان ها سرازیر است ، آموخته ایم از دیدن نا سازگاریهای جهان بگریه آئیم وفرهنگمان پُر است از آن رویداد های تلخ ، که پیر شیراز ( حافظ ) بیادمان میآورد :
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
چرا از بی مهری یار باید بگریه افتیم !؟ بی مهری یار ! از جای دیگر آب میخورده که بیگمان ، پیر شیراز از آن آگاه بوده ومیدانسته که خرافات و فرمانهای دکانداران دین ! پروانه ی بی مهری را به یار داده ، پدر دگر اندیش یار بوده که از خانه برون رفتن وآزادی را از دخترش گرفته واو را بی مهر کرده ... وگر نه در 600 سال پیش ! چه دوشیزه ای میتوانست با پسری دست بدست دهد .... که یار حافظ دومیش باشد :
دزدیده !!! فکندی بمن از ناز نگاهی
قربان نگاه تو شوم !!!! باز نگاهی !
چرا دزدیده ! باید بکسی نگاه کرد ! آیا از این پیامها که فرهنگمان را مالامال کرده ، بوی سیاهی خرافات وندانم کاری نمیآید ؟
ولی شادمان میشویم هنگامیکه این پیام را از پیر اندیشمندمان حافظ شیرین سخن میخوانیم که چه زیبا بر آنان میتازد :
چه میماند ! جز بازتاب درخشش روشنگرانه ی فرهنگمان .
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان !! جمال اینان بین
روانت شاد مرد بزرگ که چه زیبا سرودی وچه شادیها را بر ما مردم غمزده بارمغان میآوری و افسوس که گوش شنوا کم یاب شده :
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
آن بوسه که زاهد زپیش داد بما دست
از روی صفا بر لب پیمانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مـُهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
پیوسته دلتان شاد ولبتان خندان باد

 
 

Things you can do from here:

 
  --~--~---------~--~----~------------~-------~--~----~
اين نامه به دنبال عضو يت شمادرگروه كتابهاي رايگان فارسي برايتان ارسال شده است.
 آدرس براي ارسال نامه:

persiskiknigi@googlegroups.com

براي قطع اشتراك :
 persiskiknigi-unsubscribe@googlegroups.com
توجه:
بعضي از نامه هاي گروه ممكن است به قسمت
spam
در
اي ميل شما (بطور اشتباه)وارد شوند
لطفا روزانه قسمت
spam
را هم چك كنيد
وگزينه هاي مذكور را مطالعه كرده ودكمه
not spam
را فشار دهيد

For more options, visit this group at http://groups.google.com/group/persiskiknigi?hl=en

برای کمک به تداوم کار ما نامه های گروه را براي دوستان كتابخوان خود بفرستید
(forward)
واز آنها بخواهید که در گروه عضو شوند.

آدرس وبلاگ:
http://persianbooks2.blogspot.com
آدرس خبر خوان وبلاگ:
http://persianbooks2.blogspot.com/feeds/posts/default
آدرس خبرخوان مطالب جالب ديگر تارنماها:
http://www.google.com/reader/shared/05346929471109762493

گروه اطلاع رسانی وبلاگ:

http://groups.google.com/group/persiskiknigi
-~----------~----~----~----~------~----~------~--~---

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ