به گروه اینترنتی جذاب و پر از اطلاعات و کتابهای جالب کتابهای رایگان فارسی خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

خبرنامه کتابهای رایگان پارسی تاریخ شفاهی ایران، ش67

 
 



 
          شماره 67    |    30 فروردين 1391
 
معیارهای تدوین اثر در تاریخ شفاهی را مشخص کنیم

در حاشیه نخستین جشنواره انتخاب کتاب مقاومت (جایزه شهید آوینی) احد گودرزیانی، یکی از داوران گروه ادبیات مستند این جشنواره ادبی درباره داوری آثار این گروه به ویژه آثاری که با محوریت خاطره نگاری و تاریخ شفاهی تولید شده بودند اظهار داشت: گروه ادبیات مستند آثار متعددی را در زمینه خاطره، گزارش، زندگینامه، وصیتنامه، مصاحبه و جُنگ را مورد بررسی قرار داد. بسیاری از مواد خام حوزه ادبیات مستند در شاخه مقاومت با مصاحبه آغاز می‌شود، بعد تبدیل به خاطره و در نهایت به عنوان یک سند تاریخی به شمار می‌آید. بنابراین آنچه در تاریخ شفاهی از اهمیت بالایی برخوردار بوده، مصاحبه است.

20 عنوان کتاب از سوی دفتر مطالعات و ادبیات پایداری در نمایشگاه کتاب

اداره کل امور استان‌های دفتر مطالعات و ادبیات پایداری امسال با 20 عنوان کتاب در نمایشگاه 25 ام شرکت خواهد کرد. «طنز دوران پهلوی» نوشته محمد علومی، «سهم من از چشمان تو » خاطرات سردار حمید حسام، «آن روز سه و نیم بعد از ظهر» «پرواز از خاک» خاطرات خلبان شیر آقایی و «برگی از تاریخ تشوین» نقش جمعیت حافظ وحدت قزوین نمونه‌ای از عناوین کتاب‌هایی هستند که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و به نمایشگاه کتاب امسال می‌رسند.

تاریخ شفاهی دفاع مقدس شهر کلاته در کتاب «سنگرهای برفی»

کتاب «سنگر های برفی» شامل خاطرات شفاهی حاج رجب دیناییان، فرمانده گردان قمر بنی هاشم (ع) دامغان، روایتگر نقش حاج رجب و خانواده اش و مردم کلاته دامغان در روز های جنگ تحمیلی است. این کتاب به قلم محمد مهدی عبدالله‌ زاده به همت مرکز ملی اسناد و کتابخانه پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس جمع‌آوری و به چاپ خواهد رسید. کتاب «سنگر های برفی» تاریخ شفاهی دفاع مقدس شهر کلاته دامغان در جنگ است.

مقایسه تحلیلی خاطره‌‌نگاری با تاریخ شفاهی-3

در شماره های پیشین، قسمت اول و دوم مقاله را خواندیم. بخش پایانی در ادامه می آید: در تاریخ شفاهی، پرسشگر یا مصاحبه‌گر، در روند مصاحبه‌ای آگاهانه، زوایای خاموش و تاریک زندگی راوی را روشن می‌سازد و به یادآوری روایت از زبان راوی یاری می‌رساند. اشراف و آگاهی مصاحبه‌گر باید در حدی باشد که راوی را از جعل و بازآفرینی خیالی وقایع، بازدارد. از سوی دیگر، بُعد و فاصله زمانی در خاطره، خاطره‌نویس را دستخوش وسواس‌ها و تردیدها و حسابگری‌های مصحلت‌اندیشانه می‌کند.

نگاهی به کتاب آن روزهای خاکستری

در سال‌های گذشته انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بخش عمده خاطرات منتشر شده را تشکیل می‌دهند ولی در مواردی خاطراتی منتشر شده‌اند که به زندگی اجتماعی مردم دردوره پهلوی اول و دوم اختصاص دارند. آنچه سبب شده است تا برخی از افراد نسبت به اتفاقات و تغییرات هشتاد سال گذشته جامعه ایران بی‌تفاوت نباشند، تغییر در ساختار حکومت‌ها و تحولات ناشی از ورود فناوری و بهره‌مندی از امکانات شهری و رفاهی بوده است.

25 فروردین، درگذشت اسدالله علم

اسدالله‌خان علم امیر قاینات، پسر محمد ابراهیم خان امیر خان علم امیر قاینات معروف به شوکت الملک در مرداد 1298 در بیرجند بدنیا آمد. امیر اسدالله در دانشکده کشاورزی کرج آموزش دید. وی به توصیه پدرش در سال ۱۳۱۸ و در سن بیست سالگی با ملکتاج، دومین دختر قوام الملک شیرازی، پیوند زناشویی بست. پیش از آن پسر قوام الملک با اشرف پهلوی ازدواج کرده بود. بعد از فارغ التحصیل شدن و به دلیل آشفته شدن وضعیت تهران که تحت اشغال نیروهای بیگانه بود عازم بیرجند شد.

معرفي «صياد دل‌ها» و 110 فرمانده شهيد در يك اثر

چكيده‌اي از زندگينامه و خاطرات سپهبد علي صيادشيرازي و جمعي از فرماندهان شهيد جنگ در اثري با عنوان «به ياد صياد دل‌ها و 110 فرمانده شهيد دفاع‌مقدس» به كوشش ميثم نوروزيان گردآوري شده و توسط بنياد حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع‌مقدس به چاپ رسيده است. كتاب «به ياد صياد دل‌ها و 110 فرمانده شهيد دفاع‌مقدس» كه به مناسبت سيزدهمين سالگرد شهادت سپهبد علي صيادشيرازي چاپ شده، خلاصه‌اي از زندگينامه و خاطر‌اتي كوتاه از شهداي سپاه و ارتش در سال‌هاي دفاع‌مقدس و فرماندهان شهيد پس از جنگ را شامل شده است.

رونمایی از 3 عنوان کتاب در سی‌امین سالروز آزادسازی خرمشهر

اداره كل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع‌مقدس استان گیلان 3 عنوان كتاب از خاطرات شفاهی و مجموعه شعر جنگ را برای رونمایی در سی‌امین سالروز آزادسازی خرمشهر آماده انتشار كرده است. اولین اثر از تازه‌های نشر كه به همت اداره كل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع‌مقدس استان گیلان عرضه می‌شود با عنوان «سربازی بی‌سنگر» شامل خاطرات «مظفر نامدار» یكی از فرماندهان ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ در سال‌های دفاع‌مقدس است.

محمد قبادی: معرفی كتاب‌های برگزیده بهترین حمایت است

محمد قبادی، برگزیده جایزه ادبی شهید آوینی معتقد است: معرفی كتاب‌های برگزیده به مخاطبان بهترین حمایت است؛ زیرا كتاب‌ها در سطح جشنواره‌ها باقی می‌مانند و اگر برگزاری این نوع جشنواره‌ها فقط برای رفع تكلیف باشد بازخوردی در جامعه نخواهد داشت. قبادی كه اثر او با نام «پاسیاد پسر خاك» برگزیده شده، در گفت‌وگو با خبرگزاری كتاب ایران (ایبنا) اظهار كرد: این كتاب زندگینامه كاملی از مرحوم حجت‌الاسلام علی‌اكبر ابوترابی‌فرد را در بر دارد. در بیشتر كتاب‌های با این موضوع تنها به یك بخش از زندگی وی اشاره شده و در بیشتر موارد مباحث به صورت جسته و گریخته آمده‌اند، اما این كتاب حاصل توجه به مباحثی است كه از دل خاطرات و در 80 ساعت مصاحبه در مشهد، قم، قزوین و تهران به دست آوردم.

«نارگل» نقش زنان در دفاع‌مقدس را به تصویر می‌كشد

حدیث گُل‌زاده كه رمان دفاع‌مقدس او با عنوان «نارگل» توسط انتشارات هزاره‌ققنوس چاپ شده، معتقد است كه نقش زنان در طول هشت سال دفاع‌مقدس، از مردان كمتر نبوده و این حقیقت باید در آثاری همچون «نارگل» مطرح شود. درباره رمان خود اظهار كرد: دختری به نام نارگل، مادر خود را كه از فعالان انقلاب و جنگ بوده، در مقاومت خرمشهر از دست می‌دهد و ارزش‌های خانوادگی‌اش به خاطر ازدواج نادرست پدرش فراموش می‌شود. وی ادامه داد: نارگُل پس از جنگ، تمام تلاش خود را برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره مادر شهیدش به كار می‌گیرد. وی كه به واسطه یكی از دوستانش برای تفحص پیكر شهدا به جنوب كشور می‌رود، بر اثر یك حادثه بیهوش می‌شود و در این زمان، وقایع گذشته بر مادرش را می‌بیند.

نسل کشی در رواندا

بازگو کردن خاطرات نسل کشی رواندا برای برت کی ایتسی Berthe Kayitesi که یکی از بازماندگان این واقعه تلخ است به هیچ وجه کار آسانی نیست. با این وجود او معتقد است که انجام این کار بسیار واجب است اگر چه ممکن است برای برخی حتی خسته کننده باشد. برای این خاطر او طرح پژوهشی مشترکی را با یک استاد کالج بیتس Bates College آمریکا به نام الکساندر دوگ روث Alexandre Dauge-Roth و 15 تن از شاگردانش که برای جمع آوری خاطرات بازماندگان این حادثه به رواندا رفته بودند شروع کرد. برای این کار آنها یک طرح پژوهشی تاریخ شفاهی به راه انداختند تا نقل قول های افراد را ثبت و ضبط کنند.

سخنرانی استاد تاریخ اجتماعی در مورد داستانسرایی دیجیتال

یک استاد آموزش شهری و مسئول ارشد فن آوری دانشگاهی در دانشگاه سیتی نیو یورک، طی سخنانی در دانشگاه لیهایLehigh از تجارب شخصی خود در مورد کار با داستانسرایی دیجیتال و ارتباط آن با تاریخ شفاهی گفت. سخنرانی استاد استفان بریر Stephen Brier اولین بخش از رشته سخنرانی‏ها در مورد توسعه داستانسرایی دیجیتال است که در لیهای انجام خواهند شد. بریر در این سخنرانی خود را یک داستانسرای دیجیتال تازه کار معرفی کرد و دلیل آنرا اینطور عنوان کرد که بیشتر کار او در حیطه تاریخ شفاهی تعریف می شود. او گفت: «من بیش از 35 سال از زندگی حرفه ای خود را صرف جمع آوری و در دسترس قرار دادن تاریخ افراد عادی کردم.»

تقدیر فرماندار تگزاس از یک شفاهی کار

یک مقیم شهر تومبال Tomball به نام لیندا گویون هیوز Linda Guyon Hughes ، معاون ایالتی انجمن خدمات کهنه سربازان انقلاب آمریکا در بخش تاریخ شفاهی تگزاس TSDAR، نایل به دریافت لوح تقدیر از جانب فرماندار ایالت تگزاس آمریکا ریک پری Rick Perry در صد و سیزدهمین گردهمایی انجمن در سن انتونیو San Antonio واقع در همان ایالت شد. این گردهمایی در ماه مارچ برگزار شد. تقدیر نامه توسط چری سیسی کیپ Cheryl "Sissie" Kipp و ژانیسو ریگل Janisue Rigel به هیوز تقدیم شد.

تاریخ شفاهی جنوب شرق‌آسیا ـ 46

این مقاله بنا دارد نوشتن شرح حال «تان سری فاطمه حاج هاشم» را كه با عنوان فاطمه: «سری كندی سامبر این اسپایر اسی» منتشر شده، یعنی اولین زن عضو كابینه در مالزی؛ رئیس كل سابق wanitaumno (سازمان ملی مالزی متحد، شاخه زنان) و رئیس كل سابق انجمن ملی زنان (wcwo) را با توجه به چشم‌اندازی كه ذیل عبارات: * پژوهش ـ نگارش منابع و مصاحبه شفاهی * آشكارساختن خصوصیات برجسته وی * به صورت مفهوم درآوردن و سازماندهی نتیجه نهایی؛ موردمطالعه قرار دهد. این چشم‌اندازها می‌تواند تلفیق بشود و از یك شیوه رابطه متقابل، گفت‌و‌گو كند. نگارش شرح حال خانم «تان سری فاطمه» بنا به درخواست NCWO و با هدف ارج‌نهادن به ایشان در جایگاه یك چهره شاخص زن، كه به مدت 16 و 26 سال به ترتیب در دو تشكل مربوط به زنان مالزی صاحب منصب بوده و...

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۲)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
 اولین مأموریت
دو هفته از آغاز كار گذشته بود، روزی در خانه، حوالی بعد از ظهر، داشتم ناهار می‌خوردم كه در زدند. رفتم در را باز كردم، دیدم از پادگان یكی را به‌دنبال من فرستاده‌اند. گفت: باید به پادگان برگردی چون اعلام آماده‌باش كبوتر یا زرد شده است.
گفتم: «تازه رسیده‌ام و ناهار می‌خورم.» گفتند: «به‌هرحال باید سریع به پادگان بیایی!»
این اولین تجربة من از آماده‌باش نظامی بود تا قبل از‌آن هیچ‌گونه ‌آشنایی با فرهنگ و موضوع آماده‌باش نداشتم.
به ناچار خیلی سریع غذا خوردم و لباسهایم را پوشیدم و راهی پادگان شدم.
با خودم فكر می‌كردم لابد مانور است؛ چون شایع بود كه به‌زودی یك مانور برگزار خواهد شد. به پادگان كه رسیدم بلافاصله عازم محل گردان تانك شدم. تا چشمم به محوطه گردان افتاد احساس كردم اوضاع جور دیگری است و از سطح یك احضار ساده فراتر است. از چند نفر پرسیدم چه خبر است؟(10) گفتند: «شهر شلوغ شده است و می‌خواهند ما و تانكها را به داخل شهر اعزام كنند!»
من با وضعیت روحی و روانی خاصی كه به‌واسطه كینه و نفرت از رژیم و ارتش داشتم یكه خوردم. مایه ننگ بود. از اینكه بخواهند از وجود ما علیه انقلاب و مردم استفاده كنند.
مرتب خودم را سرزنش می‌كردم كه «حافظ‌نیا» مگر تو مرده‌ای كه مردم كشته و شهید بشوند و تو ابزار رژیم شاه علیه آنها قرا! ر بگ ری؟
در همین فكر و خیالها بودم كه گفتند تانكها آماده اعزام هستند، بروید و آماده حركت به‌سمت داخل شهر شوید.
اتفاقاً دستة اول (5 تانك تحت‌امر من) دَم بوت 7 لشکر 77 خراسان واقع در خیابان سردادور آماده ورود به داخل شهر بودند. من بین خود و خدا مانده بودم كه چكار كنم؟!
به هیچ‌‌كس هم نمی‌توانستم چیزی بگویم. نه می‌توانستم مشورت كنم، نه می‌توانستم بروم، نه می‌توانستم نروم. مانده بودم كه خدایا چكار كنم؟
در همین حالت اضطرار، دیدم تعدادی افسر ارشد شهربانی آمده‌اند و در كنار خدمه، بالای تانكها ایستاده‌اند. حضور افسران شهربانی در پادگان ارتش غیرمنتظره و عجیب به‌ نظر می‌رسید.(11) اگر من فرمانده دسته یك بودم پس اینها چه می‌كنند!؟
اصلاً سر در نمی‌آوردم. در عین حال جرئت سؤال كردن هم نداشتم.(12) گیج و مات مانده بودم كه داستان چیست؟ یك لحظه با خودم گفتم بهتر است همین جا دیگر تكلیفم را با دنیا و زندگی دنیایی روشن كنم. بالاخره كه چی؟ این اول كار است. امروز ما را وارد شهر می‌كنند و علیه مردم به كار می‌گیرند، فردا ممكن است در صحنه‌هایی دیگر و خشن‌تر، ما را علیه مردم وارد صحنه كنند تصمیم گرفتم در همین ابتدای كار ضربه شصتی نشان بدهم. قصدم این بود كه بروم اسلحه كُلت را تحویل بگیرم و با آن كاری انجام دهم. دو طرح به ذهنم رسیده بود یا در داا! ل شه ر و در مقابل دیدگان مردم و در بالای تانک برگردم و چند تن از فرماندهان شهربانی را با تیربار کالیبر 50 هدف قرار دهم، یا اگر امكان عزیمت به شهر را نیافتم در همین پادگان چند نفر از همین افسران شهربانی را هدف قرار دهم كه بالاخره من را می‌زدند و به آرزویم كه شهادت بود می‌رسیدم.(13)
در افكارم غوطه می‌خوردم و در گوشه‌ای ایستاده بودم كه گفتند برو اسلحه و فشنگ بگیر. به‌سمت آن محل رفتم و در صف ایستادم تا نوبتم شود.
در حالی‌كه در صف ایستاده بودیم و طرحهای مختلفی را در ذهن مرور كردم. ناگهان فرمانده گروهان گفت كه نیازی نیست شما بیایید! من خیلی عادی پرسیدم: ‌«اینجا بمانم چكار كنم؟» جواب داد: «گفتند شما اینجا به صورت آماده‌باش در دفتر گروهان بمانید.» گفتم: «جناب سروان یعنی من مهمات نگیرم؟» گفت: «نه! لازم نیست. شما با همان اسلحه و خشاب خالی در حال آماده‌باش بمانید، تا خبرتان كنیم.» پرسیدم: «پس تانكها چه می‌شود؟ یعنی من دیگر فرماندة تانك نیستم؟» گفت: «فعلاً لازم نیست، من خودم هستم، شما هم همین‌جا بمانید!»
اصلاً همه چیز عوض شد، گویا تمام امور لحظه به لحظه مسیر دیگری را طی می‌كرد و من نمی‌دانستم كه تقدیر الهی چیست؟ از یك طرف نقشه‌های جدیدم نقش برآب شد و از طرف دیگر باید به عنوان افسر آماده‌ داخل اتاق گروهان ماندگار می‌شدم تا اگر اا! لام نیاز شد به محل عزیمت كنم.
تا حدود ساعت 11 شب در محل گروهان قدم زدم و هیچ‌كاری نداشتم. در تمام این مدت به فكر فرو رفته بودم و به چگونگی اجرای تصمیم می‌اندیشیدم.
البته در ظاهر تلاش داشتم به گونه‌ای عمل كنم كه كسی شك نكند و رفتاری عادی داشته باشم اما درونم دنیایی پر از غوغا بود، پرتلاطم و نگران‌كننده، واقعیت آن است كه تصویر و تصور آن لحظات فقط برای خود من مقدور است. اساساً امكان به زبان و قلم آوردن آن حالت و شرایط وجود ندارد. حالت انسانی كه خود را در آستانه هجرت از این دنیای مادی می‌دید و مترصد اجرای عملیاتی شهادت‌طلبانه بود.
ساعت حوالی یازده‌ونیم شب تانكها به پادگان برگشتند. از خدمه تانكها پرسیدم: «موضوع چه بود؟ اوضاع شهر مشهد از چه قرار است.»
جواب دادند: «آقای كافی(14) در مسیر قوچان با خودرویی تصادف كرده و كشته شده است. این خبر موجب تجمع و تظاهرات مردم مشهد مقابل حرم شده است.(15)»
شاید این اولین اجتماع بزرگ و اعتراضی مردم مشهد بود. و از آنجا كه رژیم چنین سابقة اعتراضی در مشهد نداشت، سراسیمه به هراس افتاد و تانكها را وارد شهر كرد.(16) البته بعدها رفته رفته فضای برخورد نظامی با مردم تشدید گردید و در سایر شهرها هم از چنین شیوه‌ای استفاده شد. مثل اصفهان كه حكومت نظامی اعلام شد و برخورد تندی با مردم صورت گرفت.
به‌هر‌حال م! ن میی خواستم دربارة وضعیت شهر اطلاعاتی كسب كنم، اما چون آخر شب بود و از طرفی آماده‌باش هم لغو شد و نیروهای اعزام شده به داخل شهر بازگشتند، ترجیح دادم از همانها سؤال كنم.
فردای آن روز بعضی از خدمة تانكها ادعاهایی می‌كردند كه مثلاً من بودم كه این جمعیت را پراكنده كردم، من بودم كه برجك را چرخاندم، من بودم كه تیرهوایی شلیك كردم و اگر من نبودم این جمعیت پراكنده نمی‌شد و خلاصه اقدامات خود را به رخ همدیگر می‌كشیدند.
من هم می‌شنیدم و كوچك‌ترین عكس‌العملی از خود نشان نمی‌دادم، فقط می‌شنیدم و در درونم غوغایی برپا بود. مرتب می‌گفتم خدایا چه شد؟ چرا من نتوانستم بروم؟ این فرصتی بزرگ برای من بود كه ضمن اجرای عملیات به فیض شهادت نیز نایل شوم. شاید چنین فرصتی دیگر نصیبم نشود.
۱۰. بیشتر از افسر وظیفه‌ها سؤال می‌كردم. در بین آنها یكی دونفر مذهبی بودند كه با هم ارتباط داشتیم. از جمله فردی به‌نام «مختاری» و دیگری به‌نام «عباس‌زاده بیدختی» كه فارغ‌التحصیل رشته شیمی از دانشگاه مشهد بود. از قضا او هم از پادگان شیراز آمده بود. رفاقت من با عباس‌زاده بیشتر از مختاری بود.
11. بنظر می‌رسید درجه آنها از سرگرد به بالا بود كه روی هر تانك یك‌نفر ایستاده بود.
12. فرماندة گروهان ما كه باید از او سؤال می‌كردم یك افسر گارد به‌نام سروان «طاهری بود» او با درجه ستوان یكمی فرمانده گروهان بود. اما باز هم جرئت سؤال از او را نداشتم.
13. معمولاً افسر فرماندة دسته، كلت به كمر می‌بست و بالای برجك اولین تانكی كه جلوتر از بقیه حركت می‌كرد می‌ایستاد. من فكر می‌كردم با این اسلحه و مهمات می‌توانم عملیات مهمی را تدارك ببینم و اجرا كنم.
14. حجت‌الاسلام احمد کافی در سال 1315 در شهر مشهد به دنیا آمد. او در حوزه‌های علمیه مشهد، نجف و قم تحصیل کرد وی از سخنرانان و خطبای معروف ایران در دهه 40 و 50 شمسی بود. مرحوم کافی با مشارکت برخی خیرین تهرانی اقدام به پایه‌گذاری مهدیه تهران نمود و جلسات مختلفی را در این مکان برگزار کرد. وی در تاریخ 30 تیرماه 1357 در جاده تهران مشهد دچار سانحه رانندگی شد و از دنیا رفت.
15. طی سالهه! ی عم ر رژیم پهلوی به‌دلیل بی‌اعتمادی مردم به حكومت و فاصله فراوان دولت از ملّت و همچنین به‌دلیل سابقه قتلهای سیاسی، مردم درگذشت فعالان سیاسی و فرهنگی را به دستگاه‌های امنیتی حكومت نسبت می‌دادند. برخی از این موارد از قرائن زیادی برای اثبات این اتهام برخوردار بود و برخی دیگر نیز قرائن كافی نداشت. اما مردم بهره‌ سیاسی خود را از آنها می‌بردند. از جمله این درگذشتهای مشكوك كه به حكومت نسبت داده شد می‌توان به درگذشت صمد بهرنگی، جلال‌ آل‌ احمد، دكتر علی شریعتی، شیخ‌احمد كافی و آیت‌الله سیدمصطفی خمینی اشاره كرد.
16. تا آن زمان چندان مرسوم نبود كه برای سركوب و متفرق كردن مردم از تانك و خودروهای زرهی استفاده كنند.


 
 

      تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ